باران روز قبل
مینیبوس، تازه نفسنفسزنان از کنار تابلوی «ماسوله 10 کیلومتر» رد شده بود که پیرمردی که روی آخرین صندلی تکی نشسته بود، طبق عادت شمالیها با صدای بلند رو به راننده گفت: «مشتی! من قبل از سایهسار پیاده میشما. مثل دفعه پیش نشه، یادت بره بعد ما رو ببری دو کیلومتر بالاتر. من زانوی پیادهروی ندارم. سفارش نکنما». بعد دوباره به دو سه نفر از مسافرانی که روی صندلیهای اطرافش نشسته بودند هم سفارش کرد و خوابید. راننده که مثل همه راننده مینیبوسهای دیگر رو صندلی نشسته بود که نباید به آن دست زده میشد، کلاه پشمیاش رو کمی جابهجا کرد و با بیحوصلگی گفت: «باشه حاجی» و بعد با خودش غرولندی کرد، انگار که آن دفعه که یادش رفت برایش افت داشته باشد. مردی که ردیف اول پشتسر راننده با زن و دختر کوچکش نشسته بود با خوشحالی گفت: «چقدر امروز مسافر تو جاده هست آقا، الحمدلله». راننده که پشت گردن آفتاب سوخته اش چند تا شیار عمیق داشت، تکانی به شیارها داد و با چشمهای سبز خستهاش نگاهی به مرد کرد و گفت: «شکر خدا دیروز بارون شلاقی زد ولی با این حال امروز خیلی مسافر اومده. همینا اگه نباشن ما روزی مونو از کجا باید بیاریم؟ درسته روزی دست خداست، ولی از دست همینا میذاره تو جیب ما دیگه. حالا آقا شما کاسبی، مشتری میاد تو مغازهات بازارت گرم میشه ولی چه فایده به حال من؟ مسافرا همشون ماشین دارن، خودشون میرن و میان. من مسافرام فقط خود شماهایین. چه بارون باشه چه نباشه، شماهایین که تا فومن میرین و برمیگردین. غریبه سوار ماشین من نمیشه.» این را گفت و پایش را محکمتر فشار داد روی پدال گاز و مینیبوس مثل اسب پیری که شلاق خورده با نفس گرفته توی سربالایی زور زد.
توی ماشین ولی همه آشنا نبودند، یکی بود که با بقیه فرق داشت. تیشرت قرمز و شلوار جین و هدفونی که توی گوشش بود، هیچ چیزش با آن مینیبوس و آدمهایش جور نبودند. با اینکه از اول مسیر حرف نزده بود، معلوم بود لهجهاش هم با بقیه فرق دارد. معلوم بود غریبه است ولی مسافر نیست. مسافرها همیشه کوله یا کیف دارند.
درست وقتی که راننده دوباره داشت یادش میرفت تا پیرمرد صندلی تکی آخر را سر سایهسار پیاده کند، جوان غریبه داشت به این فکر میکرد که تا به حال چند بار ماسوله آمده. توی ذهنش شروع کرد به شمردن. بالای 10 بار؟ سه، چهار بار اول را با خانواده آمده بود، موقعی که برایش آگردک میخریدند برای کافی بود. بعد که فهمیده بود دوستانش انتخابی هستند و خانواده اجباری، لااقل پنج شش بار هم با دوستانش آمده بود. الان اما فهمیده بود زندگی کردن هم انتخابی است و خوشحال بود که ماسوله و پریدن از کوه به عنوان انتخاب آخر به ذهنش رسیده است.
«همگی به سلامت» را که شنید از مینیبوس پیاده شد. محوطه ورودی شلوغ بود. مسافرها عین مورچهها وقتی یک تکه غذای مانده رو فرش پیدا میکنند توی هم میلولیدند.
«داداش ویلا؟ اتاق؟ با تمام امکانات دارما»
«نه، مرسی»
اینقدر همین سوال را از او پرسیدند که نزدیک بود یادش برود برای چه آمده ماسوله. با دست ویلادارها را کنار زد و رفت کنار بساط خانمی که عروسک کاموایی میبافت، ایستاد. قبلترها چقدر این عروسکها قشنگتر بودند، مهربان بودند. الان اما انگار مدام دارند بهت دهنکجی میکنند که «هی! تموم شد اون دوران!»
به واقعیت برگشت. خواست برود سمت چپ. ته آن مسیر که پلههای پوشیده از خزه دارد و از خود شهرک و آدمهایش دور میشود و بعد یک دامنه خیلی سبز با سنگهای بزرگ دارد. قبلا آمده بود و میدانست اینجا بهترین جا برای پرت شدن است؛ مسیر به رودخانه میرسد و چون از مردم دور هست اگر هم کسی بخواهد برای کمک بیاید دیگر دیر شده است.
به سمت چپ متمایل شد که یکهو هوس قهوهخانه بالای شهرک را کرد. احساس کرد نامردی است اگر آخرین هوسش را هم ناکام بگذارد. جهت پوتینهایش به سمت راست متمایل شد و قدم زنان وارد شهرک شد. آرامآرام قدم میزد و چیزهای آشنا را دوره میکرد؛ کتابفروشی که سالهای سال کتابهای خوب میفروخت و به طرز عجیبی هیچ وقت مشتری نداشت، عطر شامی ماسولهای، بساط آلوچهفروشها، نانوایی که همیشه بیشتر از صف نانش صف کلوچهاش شلوغ بود و گلهای شمعدانی روی تراس خانهها. آنقدر رفت و رفت تا به قلمرو قهوهخانه دوست داشتنی قدیمیاش رسید، جایی که به اجبار مسافر بودن، هر حکمی میدادند لازمالاجرا بود. یادش آمد دو سال پیش که آمده بودند، قیمت یک وعده نیمرویی که خورده بود به اندازه یک شانه کامل تخممرغ شده بود و چون مسافر بود مجبور بود همه را پرداخت کند، آن هم بدون هیچ گونه حق اعتراضی. قهوهخانه طبق معمول پر بود، یک طرف بومیها با پیراهن سفید و جلیقههای پشمی سرمهای قهوهای نشسته بودند و چای میخوردند و روی میز کنار پنجره هم یک گروه پسر و دختر که از حالت نگاه کردنشان به محیط قهوهخانه معلوم بود اولین بار است میآیند همچین جاهایی. روی صندلی کنار رادیوی قدیمی هم یکی از چوپانهای محلی با خیال راحت لم داده بود و بهجای استکان، توی قوطی کنسرو چای میخورد.
از قهوهخانه که آمد بیرون، باد سرد تمام عطر چای دارچین داخل را با خودش برد و دوباره فکر پرت شدن یادش آمد. مسیر جاده را گرفت و به سمت پایین آمد تا از شهرک خارج شود. توی راه خیلی از چیزهای دیگر دوست داشتنی زندگیاش را دید و مطمئن شد دیگر آنها هم خوشحالش نمیکنند. دوباره رسید به ورودی محوطه و این بار خیلی محکم قدمش را توی جاده سمت چپ گذاشت. پوتین قهوهایاش از گلهای مسیر سنگین شده بود. محوطه پر از سنگهای ریز را که رد کرد به اول پلهها رسید. چه چیزی او را تا اینجا کشانده بود؟ فکر کرد از اولش هم اشتباه کرد و به خاطر یک حسی که اولش عشق بوده و حالا فهمیده بود نهایت نهایتش یک تغییر هورمونی ساده است، قید مهاجرت همراه خانواده را زده و همین جا مانده است. هم همین جا مانده است و هم اینکه جا مانده است. از همه چیز جا مانده است؛ از خانواده اش دور شده بود، قید همه دوست و آشناها را زده بود و هیچوقت فکرش را هم نمیکرد درست وقتی که فکر میکرد زیادی خوشبخت است، آن یک نفر هم به او سور بزند و تنهایش بگذارد. دو تا نفس عمیق کشید و به سمت بالا رفت. اینقدر رفت و رفت تا جایی که مطمئن شد برای پریدن کافی است. دستش توی جیبش مشت شده بود. از دور مسافرها را میدید که بی خیال درد زندگی دنبال جای پارک میگشتند. تصمیم گرفت خیلی ناگهانی این کار را بکند. روی لبه یک سنگ بزرگ حدودا یک متری ایستاد و خودش را مثل اسکی بازها به جلو خم کرد. میدانست این مسیر طولانی با این سنگهای تیز و بزرگ را که به پایین غلت بخورد دیگر چیزی از زندگی کسلکنندهاش باقی نمیماند. «بدرود زندگی»ای گفت و خودش را رها کرد. روی مسیر افتاد و غلت خورد. هنوز پنج متر هم پایین نرفته بود که حس کرد بدنش توی گل فرو رفته. اشتباه کرده بود، لعنت به باران دیروز. همینطور به خودش و باران فحش میداد که دوباره به پایین سر خورد. این بار سرش پایین بدنش قرار داشت و آدمها را میدید که روی سرشان راه میروند. سرعتش داشت زیاد میشد. از بس گل از توی یقهاش زیر لباسش رفت که پیراهنش پاره شد و پشتش یک سنگ تیز کمرش را خراش داد.
با هر تکان گلولای توی دهانش میرفت و داشت به این فکر میکرد کثیفترین نوع مرگ را انتخاب کرده. اما خب خوبیاش این است که بالاخره کارش تمام میشود و... شلپ! همانطور برعکس توی یک محوطه پر از گل گیر کرد. پوتینهایش هم پر از گل شده بود. سعی کرد تکان بخورد اما نشد، او که تا چند لحظه پیش میخواست خودش را بکشد حالا از ترس شکستن گردنش تکان نمیخورد. دعا میکرد یکی از آن مسافرهای لعنتی جای پارک را ول کند و آن بالا را نگاه کند و او را ببیند. 20 دقیقهای که توی آن حالت بود به خودش قول داد دفعه بعد فکر همه جا را بکند. از دور نیمتنه مردی که یک قوطی کنسرو از کمر شلوارش آویزان بود را دید که نزدیکش آمد و گفت: «زورم نمیرسه تکونت بدم جوون، میرم از پایین کمک بیارم». آرامتر شده بود و به این فکر میکرد حالا بیشتر از این زندگی مزخرف، لجنی که توی لباسش رفته آزارش میدهد. قولش را عوض کرد، خلاص که شدم اول لجنها را پاک کنم، بعد در مورد زندگیام تصمیم بگیرم.
حدود یک ساعت و نیم بعد یک جوان توی قهوهخانه بالای شهرک با لباس گلی ولی دست و صورت شسته، کنار رادیوی قدیمی نشسته بود و داشت توی قوطی کنسرو چایی میخورد.
رییس سازمان سینمایی : دورانی که تقواییها نخواهند فیلم بسازند گذشت
ایسنا- حجتالله ایوبی شامگاه 26 آذرماه در آیین اختتامیه هفتمین جشنواره بینالمللی فیلم مستند ایران (حقیقت) خطاب به همه کسانی که نگران هستند هنرمندان کشور اثری بسازند، گفت که گذشت دورانی که تقواییها نخواهند فیلم بسازند.
رییس سازمان سینمایی بیان کرد: آنچه در این جشنواره دیدم این بود که همه شما جشنواره حقیقت را از آن خودتان میدانستید و احساس میکردید میزبان هستید که این موضوع را بزرگترین موفقیت برای جشنواره هفتم حقیقت میدانم.
وی که در تالار وحدت سخن میگفت، ادامه داد: امیدوارم جشنوارههای آینده و رفتار ما مدیران سینمایی بهگونهای باشد که شما جشنوارههای بعدی را هم همینگونه بدانید.
رییس سازمان سینمایی خطاب به داریوش ارجمند که در این مراسم درباره فیلم نساختن ناصر تقوایی و هنرمندانی مانند او اظهار نگرانی کرده بود و نیز خطاب به همه افرادی که نگران این هنرمندان هستند با قرائت این شعر که «از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست/ خوش باش و ز دینگو که امروز خوش است» گفت: فقط میتوانم بگویم گذشت دورانی که تقواییها نخواهند فیلم بسازند.
ایوبی با بیان اینکه مستندسازی حرفه مقدسی است و کاری است که بدون عشق قابل انجام نیست، گفت: من یقین دارم مستندسازان خیلی به حمایت بنده و امثال ما نیازی ندارند، اگرچه ما باید امنیت کافی را برای آنها فراهم کنیم تا بتوانند با زبان تصویر زیباییهای زندگی را در ایران نشان دهند.
رییس سازمان سینمایی در ادامه سخنان خود اضافه کرد: این نگرانیها و دلتنگیها و رنجهایی که در میان اهالی فرهنگ و هنر است، قطعا در فیلمهایشان دیده میشود، به همین دلیل امیدوارم بهگونهای عمل کنیم که سال آینده فیلمهای جشنواره حقیقت مثل الان خوب اما پر از شادی و انرژی باشد.
وی با اشاره به اینکه ایران سرمایه و گنجینهای بزرگ برای مستندسازان است، گفت: امیدوارم بتوانیم راه را برای کار شما فراهم کنیم و با حمایت در تولید، پخش و اکران به سینمای مستند کمک کنیم. همچنین امیدوارم بتوانیم فرهنگ دیدن فیلمهای مستند را در کشور ایجاد کنیم چراکه براین باورم در ایرانی که این چنین قشر تحصیلکرده و مردم فهیم وجود دارد مستندات شما حتما دیده میشود، فقط این برعهده ماست که فرصت عادلانه در پخش، تولید و توزیع این آثار ایجاد کنیم.
ایوبی در پایان سخنان خود گفت: این قول را میدهم که سینمای حقیقت در اولویت کار ماست و در تلاش هستیم، راههای درست و خردمندانه با استفاده از تجربیات شما و مشورت بزرگان این رشته برای ارتقای سینما حقیقت بیابیم.
سیدمحمدمهدی طباطبایینژاد، دبیر هفتمین جشنواره بینالمللی سینما حقیقت هم در سخنانی ضمن خوشامدگویی و قدردانی از مستندسازانی که با شور و نشاط جشنواره خودشان را رونق دادند خطاب به مهمانان خارجی این جشنواره گفت: امیدوارم در ایامی که در ایران بودید با توشهای از خاطرات خوش کشور ما را ترک کنید.
تقدیر از حسن بنیهاشمی بدون حضور خودش
در این بخش از مراسم ایوبی، طباطبایینژاد و داریوش ارجمند با حضور روی سن و نیز با پخش کلیپی از گفتههای کیانوش عیاری، ابراهیم حقیقی و علیرضا رییسیان از سیدحسن بنیهاشمی تقدیر شد البته به جای این هنرمند مستندساز که اکنون در دوبی زندگی میکند، برادر او در این مراسم حاضر شده بود.
طباطبایینژاد در این بخش یادآور شد: همه مستندسازان میدانند که استاد بنیهاشمی از مفاخر سینمای مستند ایران است و سالهاست که در بستر بیماری است. متاسفانه ایشان مدتی است نابینای مطلق شده است و از مدتی قبل هم به دلیل سکته مغزی امکان حرکت ندارند.
در بخش ابتدایی اختتامیه هفتمین جشنواره بینالمللی فیلم مستند ایران(حقیقت) که اجرای آن را شهرام درخشان (مستندساز و عضو هیات انتخاب جشنواره) برعهده داشت، کلیپی پخش شد که تعدادی هنرمند از جمله محمد آفریده، امیرشهاب رضویان، ایرج راد، ارد عطارپور به تعریف فیلم مستند پرداختند.
همچنین تعدادی از برگزیدگان جوایز این دوره از جشنواره حقیقت پس از دریافت جایزه خود در سخنانی مطالبی را مطرح کردند.
حسن نقاشی که برای فیلم «شاه جهان» در بخش مستند تاریخی جایزه خود را از مهرداد اسکویی و حبیب ایلبیگی دریافت کرد، با تشکر از صحبتهای دلگرمکننده رییس سازمان سینمایی گفت: ما همیشه میترسیم کودتا شود یا اینکه از خواب بیدار شویم و ببینیم آن خوابهایی که میدیدیم به واقعیت تبدیل شده است. انجمن سینمای جوان در این سالها درو شده است و از آقای ایلبیگی (رییس جدید این انجمن) میخواهم که ساختار آن را به قبل برگرداند.
رخشان بنیاعتماد: میتوان بخشید ولی نمیتوان فراموش کرد
در این مراسم بنیاعتماد هم که برای اهدای جایزه روی سن حاضر شده بود در سخنانی کوتاه گفت: پس از چهار سال دوباره در فضای سینما حقیقت، جشنواره خودمان احساس خیلی خوبی دارم.
وی خطاب به حجتالله ایوبی گفت: با شما همعقیده هستم الان دوران اعتماد است اما چیزهایی وجود دارد که میشود بخشید ولی نمیتوان فراموش کرد. نمیشد فراموش کرد نامروتی را که در حق مستندسازان شد و آنها به اتهام واهی مدتی را در بند گذراندند و بعد هم بدون اینکه از آنها رفع اتهام شود آزاد شدند و هیچ کس هم هیچ توضیحی برای بیحرمتی که به این مستندسازان و خانوادههای آنها شده بود، ارایه نکرد.
بنیاعتماد گفت: فقط به عنوان یک همکار به آنها ادای احترام میکنم و شرمنده آنها هستم.
پس از آن در حالی که همه مستندسازان روی سن بودند، کلیپی درباره ناصر تقوایی با گفتههایی از محمدرضا اصلانی، رخشان بنیاعتماد و کیومرث پوراحمد پخش شد.
تقوایی: دوست دارم فیلمی بسازم که برای خودم باشد
پخش این کلیپ و حضور ناصر تقوایی روی سن با تشویق طولانیمدت و ایستاده حاضران همراه بود.
ناصر تقوایی که اشک از چشمانش جاری شده بود گفت: تا به حال کسی مزاحم کار من نبوده که ممنوعیتی یا حد و مرزی برایم تعیین کرده باشد اما من دوست دارم فیلمی را بسازم که برای خودم باشد.
وی با بیان اینکه من هیچ گاه در کاری حرفهای نمیشوم و اگر نتوانم فیلم بسازم مینویسم یا آموزش میدهم، سخنانش را اینگونه ادامه داد: کسی که میخواهم مثل من زندگی کند تجربههایی به اندازه من داشته باشد بین یک فریم عکس و فیلم در ذهن من تفاوتی نیست به همین دلیل میگویم برعکس آنچه از دور به نظر میآید من هرگز بیکار نبودهام.
تقوایی همچنین خاطرنشان کرد: قدر مسلم این است که سیاست جدید به فروکش کردن استعدادها منجر شده و آدمهایی مثل من پوستکلفت بودند که باقی ماندهاند.
در این بخش نشان فیروزه جشنواره سینما حقیقت به عنوان عالیترین نشان جشنواره به همراه تندیس به ناصر تقوایی اهدا شد.
همچنین لوح تقدیری برای شهاب حسینی در نظر گرفته شده بود چراکه او در تیزری تلویزیونی برای دعوت مردم به جشنواره همکاری کرده بود.
شمس لنگرودی در جشنواره فجر
مهر- تارا اوتادی از تحویل نخستین فیلم سینمایی خود با عنوان «پنج تا پنج» با بازی شمس لنگرودی، رضا کیانیان و تورج نصر به دبیرخانه سی و دومین جشنواره بین المللی فیلم فجر خبر داد.
تارا اوتادی کارگردان فیلم سینمایی «پنج تا پنج» با اشاره به تحویل نخستین فیلم بلند خود به دبیرخانه جشنواره فیلم فجر گفت: این فیلم 17 آذرماه به دبیرخانه جشنواره فیلم فجر تحویل داده شد و امیدوارم مورد تایید هیات انتخاب قرار گیرد و در جشنواره دیده شود.
وی ادامه داد: خوشبختانه امسال جشنواره پررونقی را پیشرو داریم و قطعا شرایط رقابت سختتر است اما خوشحالم که در چنین سالی در جشنواره شرکت میکنم.
«پنج تا پنج» که پیش از این با نام «جایی در یکی از روزهای آینده» معرفی شده بود با اقتباسی از نمایشنامه «پنچری» اثر فردریش دورنمات به قلم ماهان حیدری نوشته شده و اولین بار حمید سمندریان آن را به فارسی ترجمه کرده است.
این فیلم داستان مردی 55 ساله (صابر ساعدی) را روایت میکند که در جریان یک حادثه، اتومبیلش پنچر شده و ناگزیر در مسیری قرار میگیرد که به اجبار یک شب را در ویلای چهار پیرمرد بازنشسته به صبح میرساند و در طول این چند ساعت اتفاقاتی بین او و پیرمردها روی میدهد. فیلم تقریبا مضمونی فلسفی- اجتماعی دارد و مسایل آن به زندگی همه انسانها بازمیگردد.
شبی با مولانا در بلگراد برگزار شد
ایلنا- مراسم شبی با مولانا در رایزنی فرهنگی کشورمان در بلگراد سه شنبه شب ۲۶ آذرماه با استقبال علاقهمندان برگزار شد.
محمود شالویی، رایزن فرهنگی سفارت ایران در صربستان و از مولویپژوهان با خواندن نمونههایی از اشعار مثنوی و تفسیر و تحلیل ابیاتی از آن، رمز ارادت و محبت به مولانا را در افکار الهی و اندیشههای تابناک عرفانی این حکیم مسلمان پارسی دانست و گفت: مولوی دانش و اندیشه خود را با آموزههای دینی و تعالیم وحیانی پیوند داد و همه همت خویش را به کار بسته بود تا از سرزمین انسانی به آسمان عرفانی سلوک نماید و از طرف دیگر مخاطبان خویش را هم به تفکر و تامل وادارد و به سوی تعالی و ترقی رهنمون کند.
در این مراسم نماهنگی درباره احوال و افکار جلالالدین محمد مولوی پخش شد و سپس جمعی از فارسیآموزان صربستانی به همراه استادان به خواندن اشعار و بیان قصههایی از مثنوی پرداختند. همچنین ابیات آغازین مثنوی (نینامه) در این مراسم خوانده شد که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت.
سعید صفری، استاد اعزامی آموزش زبان فارسی با اشاره به اقبال عمومی مردم سراسر جهان به آثار مولوی با اشاره به علاقه و عشق مردم کشورهای مختلف به مولانا گفت: رویکرد عظیمی که نسبت به مولوی حاصل شده، نیازمند بررسیهای محققانه است و به همین سبب سوالاتی در ذهن هر پژوهشگری متبادر میشود که باید پاسخ آن را هم به درستی جستوجو کرد.
«دختر ماندلا» مقابل دوربین فیلمساز ایرانی
ایسنا- دختر ماندلا مقابل دوربین یک مستندساز ایرانی رفت.
میثم شاهبابایی که این روزها در آفریقا مشغول تصویربرداری فیلم مستندش درباره وداع مردم آفریقا با نلسون ماندلاست، خبر داد که دختر این مبارز آفریقایی، جلو دوربینش رفته است.
ماندلا رهبر مبارز آفریقای جنوبی علیه نژادپرستی و برنده جایزه صلح نوبل طی چند روز اخیر از دنیا رفت.
تصویربرداری این مستند در شهرهای پرتوریا، ایستلاندن، کونو و ژوهانسبورگ انجام میشود.
طبق اعلام کارگردان، قرار است با همکاری سفارت ایران ملاقاتهای دیگری نیز برای فیلم صورت پذیرد.
میثم شاهبابایی این فیلم را با همراهی مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی تهیه میکند.
مهرداد همایان مسوولیت تصویر و صدای فیلم را برعهده دارد.
در کارنامه کاری میثم شاهبابایی که این روزها در آفریقا به سرمیبرد، ساخت آثاری چون «از حد شدن»، «بیمکان بیزمان»، «به جز مهر»، «من یک نشانهام»، «سروم»، «زندگی جنگ و دیگر هیچ» دیده میشود.
اکران «ابنسینا» با بازی بن کینگزلی
ایسنا- فیلم «پزشک» با بازی بن کینگزلی در نقش ابوعلی سینا، پزشک معروف ایرانی از هفته آینده در سینماهای آلمان و اسپانیا روی پرده میرود.
فیلم «پزشک» داستان پسر یتیمی را روایت میکند که پس از مرگ مادرش بر اثر یک بیماری ناشناخته، قسم میخورد پزشک شود و مرگ را مغلوب کند.
وی به شهر اصفهان میرود تا نزد پزشک مشهور «ابن سینا» درس بخواند.بن کینگزلی که نقش ابوعلیسینا را در این فیلم بازی کرده است، یکی از هشت بازیگر آسیاییالاصلی است که نامزد دریافت جایزه اسکار شده و بعد از میوشی یومیکی دومین بازیگر آسیاییالاصلی است که این جایزه را برده است. وی که در سال 2008 از دانشگاه «هال» دکترای افتخاری ادبیات دریافت کرد، بازیگر فیلمهای سرشناسی چون «فهرست شیندلر» و «جزیره شاتر» است که در سال 1998 رییس هیات داوران جشنواره فیلم برلین بود.
«گذشته» در فهرست 50 فیلم برتر سال
خبرآنلاین- وبسایت سینمایی ایندیوایر با نظرسنجی از 240 منتقد سینما 50 فیلم برتر سال 2013 را معرفی کرد. دو فیلمساز ایرانی با تازهترین ساختههای خود در فهرست 50 فیلم برتر سال حضور دارند. «مثل یک عاشق» به کارگردانی عباس کیارستمی با 157 امتیاز و 27 رای در رده 22 قرار گرفته و «گذشته» ساخته اصغر فرهادی با 98 امتیاز رتبه سیام را به خود اختصاص داده است.
«مثل یک عاشق» در توکیو با حضور بازیگران ژاپنی ساخته شده و درباره یک دختر دانشجو، دوست مکانیک او و یک استاد سالخورده دانشگاه است که وارد زندگی دختر میشود. «مثل یک عاشق» تولید سال 2012 است اما امسال در آمریکای شمالی اکران شد.
تازهترین فیلم فرهادی نیز یکی از نامزدهای جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم خارجیزبان است و به نمایندگی از ایران در بخش فیلم خارجیزبان جوایز اسکار رقابت میکند. «گذشته» اولین بار در دنیا ماه می پیش در بخش مسابقه اصلی جشنواره کن روی پرده رفت و برنده جایزه بهترین بازیگر زن برای برهنیس بژو شد.
بسیاری از فیلمهای منتخب در فهرست 10 فیلم برتر سال به انتخاب منتقدان هم حضور دارند و تعدادی از آنها مورد توجه تعداد کمتری از منتقدان قرار گرفتهاند.