نگاهی به رمان «اندوه مونالیزا» نوشته شاهرخ گیوا : ابرهای آخرالزمانی
در این روزها که دوباره گرما توی رگ و پی شهرها نفوذ کرده نوشتن از رمان شاهرخ گیوا حس و حال دیگری دارد؛ رمانی که سراسرش میشود سردی و اندوه را با تمام وجود احساس کرد. در حقیقت اندوه اولین و مشخصترین ویژگی رمان شاهرخ گیواست. اگر بخواهم کلیت رمان را در دستهای قرار دهم، نامش را رمان- نوستالژی یا رمان-تاریخنگاری میگذارم. رمان روایتگر قصه آدمهایی است که روزی در خانهای قدیمی زندگی میکردند و با هم حشر و نشر داشتند. نقطه اتصالشان روابط فامیلی بود و مشغلههای روزمره زندگی. خانهای که حالا و بعد از گذشت سالیان درازی در حال تخریب شدن است اما نه به جهت کهنگی و لرزان بودن پایههایش، بلکه به خاطر پل سازی شهرداری. اینجاست که رمان رنگ و بوی سیاسی اجتماعی هم به خود میگیرد.
در حقیقت رمان، تاریخ نگاری جامعه معاصر ایرانی است از زمان پهلوی اول و دوم و ابتدای انقلاب تا همین اواخر. نویسنده در خلال خرده روایتها و روابط فامیلی موجود در خانه زیر و بم تاریخ را برایمان بیرون میکشد و از دغدغههایش میگوید. دغدغههایی که گاه در ماجرای تئاترهای رو حوضی سمندر، شوهر خاله بهرام، قهرمان رمان بازگو میشود و گاه در گرفتاریهای دایی محمود، روزنامهنگاری ناراضی که مثل تمام ایده آلیستهای آن دوران تا پایان عمر در حالت تهاجمی و اعتراضی باقی میماند. مرگ دردناکی هم دارد، زمانی که بعد از بیکار شدن از روزنامه به ولگردی روی میآورد در حالی که به نردههای تازه رنگ شده پارک شهر چنگ میزند از دنیا میرود. رنگی که مرده شورها هم نمیتوانند از دست و صورتش پاکش کنند. گویا سرنوشت تمام کسانی که در زندگی معترض میمانند نشانی ابدی روی صورتشان است.
در حقیقت گیوا سعی داشته دغدغههای سیاسی اش را در قصههای کوچک و شخصیتهای بی اهمیت وارد رمان کند. وقتی نیشهای سیاسی و معضلات اجتماعی در خلال صحبتهای به اصطلاح خاله زنکی زنان فامیل مطرح میشود، از اعتبارش میکاهد. رمان پر است از گفتوگوهای طولانی؛ دیالوگهایی که حتی چند صفحه ادامه دارد و زبانش محاوره است. گیوا سعی داشته به سادهترین شکل ممکن دغدغههایش را بیان کند. آدمش را هم خوب انتخاب کرده، در آن خانه سنتی که حوضی وسطش دارد و اتاقهای کوچک و بزرگی دور حیاط ویلان است، همه جور آدمی پیدا میشود؛ خاله سنتی، سمندر هنرمند، محمود سیاسی و جمیله سربه زیر و بقیه آدمها. ما با داستان منسجمی روبهرو نیستیم، خردهروایتهایی که برای شخصیتها اتفاق میافتد رمان را پیش میبرد. راوی هم بهرام است که دایم بین زمان حال و گذشته در رفتوآمد و است و نشانههایی از افسردگی در رفتار و کنشهایش بیداد میکند. بازمانده نسلی عاصی که دوران پهلوی را با تمام فراز و فرودهایش پشت سر گذاشتند، در جریان انقلاب به موج ایجاد شده در کشور برخوردند و در طول جنگ توی لاکشان فرو رفتند. حالا هم بیانگیزهتر از همیشه، حسرت چیزی را میخورند که روزی آرزویش را داشتند. بهرام و زنش آسیه جوانان پرشوری بودند که سینما در دنیای رنگ و وارنگش غرقشان کرده بود، حالا اما سرگرم چرخاندن بقالی هستند که رخوت از سر و رویش میبارد.
نویسنده در استفاده از نمادها هم گاهی افراطی عمل کرده، زمان حال را به آخرالزمان شبیه دانسته و وجهی ماورایی به کتابش داده. کشور مدت طولانی در سایه ابرهایی کدر فرو رفته و مریضی و مرگ هر لحظه به تن بیمار و افسرده مردم حملهور میشود. هیچ نشانی از زندگی در شهر نیست و تمام آدمهای خانه قدیمیشان در گوشهای بیتوته کردند و در حال مردند. خوره به جان مردم شهر افتاده؛ رخوتی که نسلی افسرده از انقلاب و جنگ و زخم خورده از نظام شاهنشاهی گرفتارش است. رخوتی که حالا مرض لاعلاجی شده و هر روز نعش مردم را در خیابانها دراز میکند.
امید و کنش را باید حلقه مفقوده رمان گیوا بدانیم. قهرمان داستان به قدری منفعل است که خواننده را هم در افسردگیاش شریک میکند، در حالی که نیاز جامعه امروز ما تحرک و امیدواری است، امیدی نه از سر خوشخیالی و حماقت و زودباوری، امیدی که ریشه در آگاهی دارد. ادبیات امروز ما نیازمند قهرمانانی است که در مقابل اتفاقات دنیایشان عکسالعمل داشته باشند، نه اینکه بیتحرکی و افسردگیشان را با خاموش و روشن کردن پیاپی سیگارهایشان توی ریه ما فرو کنند. در بعضی صفحههای رمان این تحرک قدری به چشم میخورد، مثل شبی که بهرام کلنگ را دستش میگیرد و به حوض خانه قدیمیشان حمله میکند و خرابش میکند؛ خانهای که کارگران شهرداری بیشترش را نابود کردند. آنجاست که پیش خودت میگویی، بله! قهرمان داستان رشته عمل را دستش گرفته، وارد شده و میخواهد کاری کند، فلاکتش را به پایان برساند، اما ته همان پاراگراف به تو یادآور میشود بهرام در هذیانهای شبانهاش به خانه قدیمی پناه برده. این کنش نه از روی آگاهی و اراده که از سر گیجی و منگی است. قهرمان منفعل نه کششی در خواننده ایجاد میکند و نه داستان را جلو میبرد. اصلا شاید نباید اسمش را قهرمان بگذاریم، شاید باید راوی افسردهای بنامیمش که از همان ابتدای رمان که روی تراس خانه ایستاده و سیگار میکشد، فقط نظارهگر رخ دادن حوادث است.
در کنار بازگو کردن حوادث تاریخی، رمان چنگی هم به نوستالژیهای ما میزند؛ خانه قدیمی، حوض، پیرزنهای تسبیح به دست و پنجرههایی با شیشههای رنگی. گیوا هرچه نتوانسته باشد داستانی جذاب برای رمانش دست و پا کند، در توصیف چند قدمی از نویسندگان مشابهاش جلوتر است. گاهی آنقدر جزییات را با سواس و زیبایی بیان میکند که غرق در تصویر توصیف شده نویسنده میشوی. مثل توصیفش از عشق دوران کودکیاش پریسا که از مدرسه برگشته و دارد تکلیف مدرسهاش را مینویسد: «عادت دارد زود شر تکالیف را میکند تا باقی روز را از دست غرولندهای انیس در امان باشد. روی پاشنه جورابهای سفیدش، هلالی سیاه و کثیف افتاده. از پشت شیشه نارنجی که نگاه کنم، جورابها و یخه سفید و تودوزیاش کهربایی میشود و از پشت شیشه لاجوردی، آبی روشن.» توصیف دقیق اما زودگذر. فقط موقع خواندنش جذاب است به پایان که میرسد دود میشود و به میرود هوا. هرچند ممکن است اگر روزی به خانهای قدیمی و محلههای جنوب شهر بروی، توصیفهای گیوا را به خاطر بیاوری.
راوی شاعرانگی پنهان و آشکاری هم دارد، نمیترسد اگر گاهی جملههایش را با شعری تمام کند یا فعلی را در اواسط جمله بگذارد تا شکلی شاعرانه به نثرش بدهد. مثل همان خط دوم کتاب که نوشته: «برای چنین آدمی میتوان نشست و گفت، با پاکتی سیگار که دو سه نخ بیشتر نمانده از آن و یک جاسیگاری کنار دست یا روی میز عسلی مثلا.» در ابتدا این شاعرانگی و جابه جایی فعل و فاعل و چیزهای دیگر قدری توی ذوق میزند، اما کمکم به آن عادت میکنی، هرچند با توجه به مضمون داستان و تیرگی فضایش سنخیت زیادی با اصل رمان ندارد.
اندوه مونالیزا نه از آن دسته رمانهایی است که بعد از خواندن به سرعت فراموشش کنی و نه از گروهی است که سالها درگیرش شوی. اندوه مونالیزا به حال و روز شهر مه گرفته پایان رمان در ذهنت باقی میماند، تار و کدر و سرد. نه آنقدر دور و گنگ است که هیچ وقت ذهنت را درگیر خودش نکند و نه آنقدر واضح و پیدا که اسیر جذابیتش بشوی. هست، جایی در پس پرده خاطراتت که باید تلنگری بخورد تا سراغش بروی، وگرنه میتواند همیشه در سکوت و تنهایی باقی بماند.
هفتهای یک بار آدم را نمیکشد!
گروه فرهنگ- سرانه کتاب خوانی در ایران چیزی نزدیک به فاجعه است. نمیدانم دلیلش گرانی کتاب است، بیحوصلگی مردم است یا چاپ نشدن کتابهای به درد بخور. هرچند مطمئنم دلیل آخر نیست. اگر سری به کتابفروشهای پایتخت بزنید، جلدهای رنگ و وارنگ کتابهایی را میبینید که خیل عظیمی از ادبیات دوستان جهان، آنها را مطالعه کردند. شاید نمیدانیم که کتاب و خوانشش میتواند زندگیمان را دگرگون کند. اینکه میتوانیم وقتی که توی تاکسی یا مترو، نشستیم و نگاهمان دوخته شده به صفحه گوشی نفر کناری، کتابی بخوانیم و دنیای جدیدی را بشناسیم که شاید هیچوقت خودمان فرصت تجربهاش را نداریم. رمان، پدیده عجیبی است. همراهتان میکند، دستتان را میگیرد و میبرد به دنیایی تازه. دنیایی که ساخته ذهن نویسندهای است که مثل شما فکر نمیکند، جهان بینیاش متفاوت است و جوری دیگری میاندیشد. نگاهش با نگاه شما فرق میکند. دغدغه دارد، فکر دارد و دغدغه. هرچند نکته مهم، شناختن کتابهایی است که این ویژگیها را دارد. به همین خاطر تصمیم گرفتیم از این هفته، تا زمانی که مجال باشد، در صفحه فرهنگ و هنر روزنامه «جهانصنعت»، کتاب معرفی کنیم، نقد کنیم، بخوانیم و بنویسیم از تجربههامان، از عشقهامان که در خط به خط کتابها عینیت پیدا کردند. سعی میکنیم تمرکزمان بر کتابهای فارسی باشد. کتابهایی که دغدغه دارند، قهرمان دارند، میخواهند چیزی را تغییر دهند و سکون جامعه را به حرکت وا دارند. از این هفته، تا وقتی مجال داشتیم، با هم کتاب میخوانیم.
پرفروشهای ایرانی شهر کتاب؛ دودی که از کنده بلند میشود
هنوز که هنوز است نسل جدید نویسندگان ایرانی جای پایشان را بین مخاطبان سفت نکردهاند. گویی زمان بیشتری میخواهد تا اهل کتاب به قلم و دغدغههای نسلی اعتماد کنند که کلیشههای داستاننویسی استادانش را شکسته و به زبان سادهتری حرف میزد. میبینیم در پرفروشهای شهر کتاب هنوز هم اسم هوشنگ گلشیری و نادر ابراهیمی و عباس معروفی به چشم میخورد.
تو در قاهره خواهی مرد
حمیدرضا صدر را میشناسیم. کارشناس خوشذوق ورزشی که چند وقتی است به دیدنش در برنامههای ورزشی، مخصوصا برنامههای عادل فردوسیپور عادت کردیم. صدر به خوبی میتواند فوتبال را با تمام جنبههای اجتماعی و سیاسیاش برایمان توصیف و تفسیر کند. او مدرک جامعهشناسی دارد و این روزها اسمش در بین نویسندگان ایرانی هم به چشم میخورد. «تو در قاهره خواهی مرد» نام کتاب جدیدی از او است که توانسته در فروشگاه اینترنتی شهر کتاب صدرنشین باشد. او در تعریف کتابش گفته: «مدتها بود که در فکر نوشتن رمانی براساس واقعیتهای تاریخی و وقایع مستند بودم. در واقع بعد از ترجمه رمان «یونایتد نفرین شده» نوشته دیوید پیس که درباره زندگی برایان کلاف، مربی جنجالی فوتبال انگلیس بود به فکر نوشتن رمانی با چنین مختصاتی افتادم. برای همین هم به نظرم رسید آخرین شاه ایران بیش از هر چهره تاریخی دیگری قابلیت دستمایه شدن برای روایت در چنین رمانی را دارد، شخصیتی که قدرت و ثروت او را فراگرفته است و در عینحال در خلوت و تنهاییاش از چیزهای زیادی هراس دارد و میترسد و این تناقضها و پرداختن به آنها برایم جذاب بود، از طرفی خواندن تاریخ معاصر ایران هم یکی از علاقهمندیهای من است و همه اینها دست به دست هم داد تا رمان «تو در قاهره خواهی مرد» را بنویسم.
چهل نامه کوتاه به همسرم
نادر ابراهیمی، مردی که نام خودش را در بین نویسندگان ایرانی جاودان کرده است. از او چیزی حدود 100 کتاب چاپ و منتشر شده که در حوزه ادبیات کودک، کتابهای مشهورتری دارد. نمایشنامههایش هم خواندنی است. او در مدت زمان نویسندگیاش جوایز متعددی گرفت و بین خوانندگان ایرانی خوش درخشید. ابراهیمی در سال 1387 از دنیا رفت. او در مقدمه کتاب «چهل نامه کوتاه به همسرم» گفته: «آن روزها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم، حدود سالهای ۶۳-۶۵ به هنگام نوشتن، در تنهایی- در فضایی که بوی تلخ مرکب ایرانی در آن میپیچید و صدای سنتی قلم نی، تسکین دهنده خاطرم میشد که گرد ملالی چون غبار بسیار نرم بر کل آن نشسته بود- غالبا به یاد همسرم میافتادم- که او نیز همچون من و شاید نه همچون من اما به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دلگرفتگی، قلبش را خاکستری رنگ میکرد- و میکوشیدم که به جستوجو در به امید رسیدن به ریشههای گیاه بالنده و سرسخت اندوه و دانستن اینکه این روینده بیپروا از چه چیزها تغذیه میکند و شناختن شرایط رشد و دوامش آن را نابود کنم بل زیر سلطه و در اختیار بگیرم. پس، یکی از خوبترین راههای رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرینهای خطاطیام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص دهم به نامه کوتاهی به همسرم»
سمفونی مردگان
چند سالی بود که تیغ توقیف کتاب مشهور عباس معروفی را گردن زده بود. مجبور بودیم برای خریدنش به پستوهای انقلاب برویم و کتابهای دست دوم بخریم. این روزها دوباره کتاب معروفی اجازه چاپ گرفته و توانسته در میان پرفروشهای شهر کتاب باشد.
در توضیح کتاب معروفی آمده: «رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را به دوش میکشند و در جنون ادامه مییابند، در وصف این رمان بسیار نوشتهاند و بسیار خواهند نوشت و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست.»
شازده احتجاب
گلشیری از پیشگامان ادبیات معاصر ایران است. خیلیها روش و منش را مکتبی نمیدانند که شاگردان زیادی پرورش داده و هنوز هم مخاطبان زیادی دارد. شخصیت او چه به لحاظ نویسنده و چه به لحاظ سیاسی و اعتقادی همیشه جذاب بوده و هست. هرچند نوع نگاهش به ادبیات موافقان و مخالفان زیادی دارد. شازده احتجاب شادی معروفتری اثر او باشد که هنوز هم در بین مخاطبین ایرانی جایگاه خاصی دارد. در تعریف کتاب گلشیری آمده: «شازده احتجاب روایت فروپاشی نظام شاهی و خانی در سنت فرهنگی ایران است. شخصیت اول رمان شازده که شازده احتجاب نامیده میشود در اوهام و گذشته به روایت قسمتی از استبداد و بیداد خود و خانوادهاش میپردازد. گلشیری در این رمان از شیوه سیال ذهن بهره میگیرد.»
مهناز افشار و رضاکیانیان در «دلم میخواد»
ایسنا- چندی پیش فیلمبرداری فیلم «دلم میخواد» تازهترین اثر بهمن فرمانآرا به پایان رسید و حالا موسیقی این اثر توسط کارن همایونفر ساخته میشود. همچنین انسیه سلطانی، مسوول صداگذاری فیلم است و تیتراژ آن را ساعد مشکی میسازد.
روانبخش صادقی نیز این روزها مشغول ساخت «اسپشیال افکت» این اثر سینمایی است. Zفرمانآرا تصمیم دارد پس از طی این مراحل، فیلم را برای پروانه نمایش به ارشاد تحویل بدهد اما تصمیم نهایی درباره زمان اکران این اثر را به تهیهکننده آن میسپارد.
رضا کیانیان، مهناز افشار، آرمینه زیتونچیان، رضا بهبودی، ندا مقصودی، پیام دهکردی، صابر ابر، رویا نونهالی، علی سرابی، بهناز جعفری، فرزین صابونی، سحر دولتشاهی، احمد ساعتچیان، مریم بوبانی و ... بازیگران این اثر سینمایی هستند. فیلمنامه فیلم «دلم میخواد» را امید سهرابی به نگارش درآورده و علی تقیپور تهیهکنندگی آن را برعهده دارد.
دیگر عوامل این فیلم به شرح زیر هستند: مدیر فیلمبرداری: داود امیری، تدوین: عباس گنجوی، طراح صحنه ولباس: کیوان مقدم، صدابردار: عباس رستگارپور، مدیر تولید: فرهاد کینژاد، طراح گریم: مهرداد میرکیانی، دستیار اول کارگردان و برنامهریز: علیرضا شمس. بهمن فرمانآرا با ساخت فیلم «دلم میخواد»، اولین فیلم از سهگانه «زندگی» را مقابل دوربین برده است. این هنرمند که مدتهاست دغدغه اجرای نمایش «مردی برای تمام فصول» را دارد این نمایش را نیمه دوم سال جاری در تالار وحدت با بازی رضا کیانیان به صحنه خواهد برد.
3 ویژهبرنامه افطار سهم رمضان 93 تلویزیون
مهر- برنامههای «ماه عسل»، «شهر باران» و «ضیافت» از جمله ویژه برنامههای افطار تلویزیون در ماه مبارک رمضان است.
«شهر باران» ویژه برنامه شبکه یک سیما در ماه مبارک رمضان است که هر روز ساعاتی پیش از اذان مغرب با اجرای داریوش کاردان از شبکه یک سیما پخش خواهد شد. این برنامه شامل دو بخش مهمان است؛ اول خانواده مهمان اصلی و دوم مهمان اصلی. پخش سخنرانی کوتاه از حجتالاسلام دکتر رفیعی و استفاده از سخنان مرحوم حجتالاسلام کافی از بخشهای دیگر این ویژه برنامه است. همچنین در برنامه «شهر باران» مسابقه تلفنی «دستان بهشت» با موضوعات متنوع معارفی روانه آنتن میشود. ویژه برنامه «ماه عسل» با اجرای احسان علیخانی ویژه برنامه دیگری است که در مدت زمان ۷۰ دقیقه پیش از اذان مغرب از شبکه سه سیما روی آنتن میرود. این برنامه در طول زمان پخش خود طی سالهای گذشته مخاطبان بسیاری را به خود جذب کرده است.
«ضیافت» عنوان برنامه ویژه افطار در شبکه قرآن سیما است. برنامه «ضیافت» نیز ویژه برنامه افطار شبکه قرآن و معارف سیماست که بر اساس شناخت بهتر از سیره ۳۰ نفر از مراجع سلف و همین طور کارشناسان قرآنی شکل گرفته است. در این برنامه از فرزندان و بازماندگان این بزرگان دعوت شده و با آنها گفتوگو خواهد شد.
«فاوست» وارد تالار وحدت میشود
ایلنا- نمایش «فاوست» به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا نعیمی از ششم تیر ماه در تالار وحدت میزبان علاقهمندان به هنر نمایش است.
این نمایش که اقتباس از اثر مشهور گوته، شاعر و نمایشنامهنویس آلمانی است با بازی گروه پرشماری از بازیگران و با همراهی گروه مشترک کر و ارکستر ایران و اتریش در تالار وحدت روی صحنه خواهد رفت.
رضا بهبودی، مسعود دلخواه، بهناز نازی، یعقوب صباحی، فروغ قجابگلی، کتانه افشارینژاد، بهار نوحیان، بهمن عباسپور، بهنام شرفی، رضا جهانی، مجید نوروزی و ... در این اثر نقش آفرینی میکنند.
داستان «فاوست» به رابطه خدا، انسان و شیطان در ماجرایی شورانگیز و عاشقانه بین دکتر فاوست و مارگریت میپردازد.
از دیگر عوامل اجرایی این نمایش میتوان به رضا مهدیزاده (طراح صحنه)، النا زینلیان (طراح لباس)، افسانه قلیزاده (طراح ماسک و گریم)، رضا حیدری (طراح نور)، محسن گودرزی (طراح حرکت)، سیاوش لطفی (موسیقی)، کامیار صالحپور (دراماتورژ بدن) و علی زارعی (مشاور و مدیر تولید) اشاره کرد.
این نمایش پیش از این اسفندماه 89 و فروردینماه 90 در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر به صحنه رفت و با استقبال تماشاگران روبهرو شد که مورد تحسین اساتید بزرگ تئاتر ایران قرار گرفت.