Quantcast
Channel: صفحه ۸ - روزنامه جهان صنعت
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1554

8

$
0
0

وقتی کارول ترکم کرد

کارول بعد از اینکه مرا ترک کرد، برای خودش یک سوئیت جمع‌وجور گرفت. خانه‌ تازه‌اش بالای یک گاراژ بود و کلی پله داشت. این را روزی فهمیدم که مجبور شدم نفس‌نفس‌زنان یک چرخ خیاطی عتیقه و چند تا کارتن پر از خنزر پنزر را برایش به خانه جدید ببرم. کارتن‌ها، پر از تکه‌های کوچک زندگی «او» بود؛ زندگی که دیگر مال «ما» نبود.
کارول دست‌ها را به کمر زده بود و از بالای پله‌ها مرا تماشا می‌کرد که استریو را بالا می‌بردم. نگاهمان که بهم افتاد، لبخند کمرنگی زد. پیدا بود کمی گیج شده، از یک طرف خوشحال بود که کمکش می‌کنم و از طرف دیگر رفتار من که به نظرش سهل‌انگارانه می‌رسید، باعث ناراحتی‌اش شده بود.
ولی من بی‌تفاوت نبودم. فقط احساس می‌کردم آدم بالغی هستم که معنی جدایی را می‌فهمد و خیلی خوب با آن کنار آمده است. احساس کارول برایم قابل درک نبود ولی عزم راسخ او را تحسین می‌کردم. خیلی طول کشیده بود تا بفهمیم زندگی مشترکمان به بن‌بست رسیده و حالا کارول داشت به این آپارتمان نقل‌مکان می‌کرد که من هیچ دخالتی در پیدا یا اجاره کردنش نداشتم. خبری از تخت و مبلمان نبود و شاید همین مساله باعث شده بود که خانه تمیز و مرتب به نظر برسد. درست مثل زندگی تازه‌ای که کارول قصد داشت در این خانه آغاز کند. یک شروع تازه همیشه به انسان نیرو می‌بخشد. شور و هیجان همسر سابقم را حس می‌کردم و اصلا یادم نبود که من جایی در این زندگی تازه ندارم.
کارم تمام شده بود که صدایم زد. در حالی که گونه‌ام را مثل یک دوست می‌بوسید، گفت:«متشکرم» و کلیدی را کف دستم گذاشت. برای یک لحظه با خودم فکر کردم، می‌خواهد کلید آپارتمان تازه‌اش را داشته باشم ولی به‌سرعت متوجه اشتباهم شدم، این کلید خانه قبلی‌مان بود. اصرار کردم که کلید را پیش خودش نگه دارد. دلم می‌خواست به او بفهمانم که شاید یک روز، او هم مثل من بخواهد برگردد تا زندگی از هم پاشیده شده‌مان را دوباره از سر بگیریم.
ولی نه، حداقل می‌توانستیم متمدنانه رفتار کنیم. خداحافظی کردم و بدون نگاهی به پشت سرم، بیرون آمدم.
چند ساعت بعد وقتی به خانه برگشتم- جایی که تا همین دیروز خانه مشترک من کارول بود- با خودم فکر کردم که باید به او می‌گفتم «ترکم نکن» ولی خیلی دیر شده بود.اینجا بود که با تصویر واقعی آینده‌‌‌ام که مملو از تنهایی بود، روبه‌رو شدم. کارول را در ذهنم مجسم می‌کردم که در آپارتمان بالای گاراژ قدیمی، پشت‌میز خیاطی نشسته، پرده‌های قشنگی برای پنجره‌ها می‌دوزد و خودش را با این زندگی تازه سرگرم می‌کند. یک قوطی نوشابه باز کردم و جلوی تلویزیون ولو شدم. شب درازی پیش‌رویم بود.
روز بعد در حالی که سعی می‌کردم یک گیتار الکتریک به یک مشتری دو دل بفروشم، تصاویر آن آپارتمان کوچک به ذهنم رسید؛ پله‌های مارپیچی که از گاراژ به سمت سوئیت کارول می‌رفت، کاشی‌های مستطیلی شکل آشپزخانه نقلی، پنجره‌هایی که هنوز پرده نداشت اما شیشه‌هایش از تمیزی برق می‌زد، کارتون‌هایی که وسط خانه باز شده بود و....
فکر اینکه خانه‌ دیگری در همین شهر هست که خانه من نیست اما قلبم آنجا می‌تپد، درست مثل خاطره عزیزی، روحم را تسلی می‌داد. درست مثل آن روزهایی که تازه با هم آشنا شده‌ بودیم. کارول چند خیابان آنطرف با هم‌خانه‌‌اش زندگی می‌کرد و من فقط هفته‌ای یک یا دو بار می‌دیدمش. بعضی‌وقت‌ها دلم برایش پر می‌کشید و آرزو می‌کردم زندگی مشترکمان را زودتر شروع کنیم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که طلاق، احساسات دوران نامزدی را در من بیدار کند.
زودتر از همیشه به خانه برگشتم ولی کارول آنجا نبود. برای خودم یک ساندویچ درست کردم. دلم برای دست‌پختش تنگ نشده بود ولی کاش اینجا بود تا برایش ادای پیرمردی را در‌می‌آوردم که کلاه مسخره سیلندری سرش گذاشته و برای خریدن یک گیتار آخرین مدل به فروشگاه آمده بود، یعنی کارول متوجه حواس‌پرتی‌ام می‌شد؟ اصلا چرا حواسم پرت بود؟ این را خوب می‌دانستم؛ کارول از پیشم رفته بود.
همه چیز را خوب به‌خاطر داشتم؛ همه شاید‌ها و خوشی‌هایی کوچکی که کارول به زندگی من آورده بود همه خصوصیات کارول که او را از همه زن‌های روی کره زمین متمایز می‌کرد. چطور همه این چیز‌ها را از دست داده بودم؟ چرا کارول مثل ماهی از لای انگشت‌هایم لیز خورده و رفته بود؟ چشم‌هایش خاکستری و لبخند کم‌نظیرش مسری بود چیزی که در سال‌های اخیر هیچ‌وقت آن را ندیده بود. از کی خندیدن را کنار گذاشت بود یا دیگر با من تقسیمش نکرده بود. موهایش صاف و به رنگ مزرعه گندم در ظهر یک روز تابستانی بود. به مرور زمان کمی بلند شده بود اما زیبایی نفسگیرش را همچنان حفظ کرده بود. یاد روزی افتادم که کنار هم روی پل ایستاده ‌بودیم و کارول طبق عادت با یک‌ دست موهایش را نگه داشته بود و از ته دل می‌خندید. آن روز کجا رفته بودیم؟ یعنی هنوز هم این عادت را داشت؟
جریان عادی زندگیم بعد از طلاق هیچ تغییری نکرده اما انگار هویتم کاملا عوض شده بود. وقتی سرکار بودم یادم می‌افتاد که روزهای اول آشنایی‌مان، کارول چقدر از شغل من خوشش آمده و کیف کرده بود. تصور وجود یک فروشگاه که هیچ چیزی جز گیتار ندارد، برایش هیجان‌انگیز و عجیب بود. باورش نمی‌شد که با این کار بتوانم یک زندگی را درست و حسابی بچرخانم یا از آن لذت ببرم. یادش داده بودم گیتار بزند و چقدر از دیدن انگشت‌های ظریفش روی سیم‌ها، ذوق می‌کردم. چند وقت بود که دست به گیتارش نزده بود مگر اینکه بخواهد گرد و خاک زیرش را جارو کند؟
اولیویا، دوست صمیمی کارول، سه روز بعد از جدایی ما به سراغم آمد. واضح بود که برای دیدن من آمده و قصد خرید ندارد. یک‌راست رفت سر اصل مطلب و پرسید: «چرا اجازه دادی برود؟» این همان زنی بود که هروقت زنی را می‌دید که همسرش به او «اجازه نداده» درس را ادامه دهد یا موهایش را کوتاه کند، جوش می‌آورد و می‌گفت: «تو به اجازه او احتیاج نداری.» حالا همین زن جلوی من ایستاده و می‌پرسید چرا به کارول اجازه دادم که از زندگیم برود.
نگاه خشمگینی به من انداخت و باز سوال کرد که چرا کارول ترکم کرده است. تعجب کردم. مگر آنها دوست نزدیک نبودند؟ یعنی زن‌ها درباره این چیزها با هم حرف نمی‌زنند؟
گفتم: «نمی‌دانم» و برای اولین بار متوجه شدم که واقعا دلیل رفتن کارول را نمی‌دانم. یعنی دیگر دوستم نداشت؟ یا شاید دیگر حرف مشترکی با هم نداشتیم. این اواخر احساس کرده بودم که کارول خیلی سرحال نیست ولی به‌نظر نمی‌رسید کاری از دست من بربیاید یا ناراحتی‌اش به من مربوط باشد.
«خیلی احمقی»
واقعا احمق بودم؟ یعنی کارول هم اینطوری فکر می‌کرد؟
وقتی به خانه برگشتم، سراغ گیتار کارول رفتم و سعی کردم اولین آهنگی که یادش داده بودم را به‌خاطر بیاورم. یادم افتاد که او چطور ساز را در بغلش نگه می‌داشت و چطور از شنیدن صدای موسیقی چشم‌هایش برق می‌زد و لبخند درخشانی روی لب‌هایش می‌نشست. دلم برایش تنگ شده بود. تلفن را برداشتم و شماره‌اش را گرفتم. گفتم اولیویا به دیدنم آمده اما درباره مکالمه ناخوشایندمان حرفی نزدم. از او خواستم که همدیگر را ببینیم. با تردید پرسید کجا. دلم می‌خواست بگویم خانه‌مان ولی به‌موقع جلوی خودم را گرفتم و گفتم: «فکر کنم یک کافی‌شاپ بد نباشد.» بعد از یک دقیقه سکوت کامل، قبول کرد.
قبل از رفتن به کافی‌شاپ، سری به گل‌فروشی زدم تا چند شاخه رز برایش بخرم. 12 شاخه زیادی تابلو بود و یک شاخه هم خیلی لطیف و رمانتیک بود. بالاخره چهارتا برداشتم و آرزو کردم که مثل شبدر چهارپر برایم شانس بیاورد.
گل‌ها را به سمتش گرفتم. امیدوار بودم لبخندی بزند یا حداقل کمی دوستانه‌تر رفتار کند ولی او که از دیدن چهار شاخه رز قرمز جا خورده بود، گل‌ها را کنار دستش روی میز گذاشت و فقط گفت متشکرم.
یک‌دفعه پرسید: «خب، می‌خواستی در مورد چه چیزی با من حرف بزنی؟» احساس کردم کمی عصبی و مضطرب است. شاید می‌ترسید که من دعوا راه بیندازم.
گفتم: «حرف خاصی نبود. فقط می‌خواستم با تو صحبت کنم.» داشتم می‌گفتم که دلم برایش تنگ شده ولی حدس زدم که این حرف اشتباه است. در این لحظه او درست شبیه پرنده کوچک و وحشت زده‌اید بود که ممکن بود بال بزند و برای همیشه برود.
گارسون با فنجان‌های قهوه سر رسید و کنجکاوانه پرسید چیز دیگری لازم داریم یا نه. کارول نه محکمی گفت اما گل‌ها را دستش داد و اضافه کرد: اینها مال توست. یک گلدان برایشان پیدا کن وگرنه همه‌شان پلاسیده می‌شوند.
خلاف کارول، چهره دخترک گارسون از دیدن گل‌ها نرم و روشن شد و زیر لب گفت: «چه مهربان. ممنونم» اما چیزی از تعجبش کم نشد. این را از نگاه‌های عجیبی که به ما دو نفر می‌انداخت، فهمیدم.
شاید باید ناراحت می‌شدم یا بهم برمی‌خورد ولی چنین احساسی نداشتم. برخورد کارول متناسب با جوی بود که بین ما وجود داشت.
سکوتی را که بعد از رفتن گارسون به‌وجود آمده بود، شکستم و گفتم: «برویم سینما؟»
خیره نگاهم کرد و پرسید: «الان؟»
«خب نه، امروز عصر یا امشب.»
او می‌دانست که تا دیروقت در فروشگاه می‌مانم اما واقعا دلم می‌خواست با هم به سینما برویم، در تاریکی بنشینیم، پاپ کورن بخوریم و دست هم را بگیریم. از کی در سالن سینما دست‌های هم را نگرفته بودیم؟
با یک «نه» مودبانه پیشنهادم را رد کرد.
کارول، با من حرف بزن. بگو در ذهنت چه چیزی می‌گذرد؟
- دارم فکر می‌کنم که دیگر نمی خواهم این کار را بکنم.
پرسیدم: «این؟» و با دستم به فضای کافه و فنجان‌های نیم خورده قهوه اشاره کردم.
با آرام‌ترین صدای ممکن در حالی که به خودمان اشاره می‌کرد، گفت: «این» و ادامه داد: «خسته‌ام و دلم می‌خواهد تنها باشم.»
آن شب به سینما نرفتیم و هیچ حرف دیگری با هم نزدیم.
چند روز گذشت. هیچ تماسی با کارول نگرفتم. یک نیروی درونی مرا از تلفن زدن به او باز می‌داشت. همسر من ترکم کرده بود و می‌خواست تنها باشد. از من خسته شده بود.
10 روز بعد از رفتن کارول، یک زوج جوان به فروشگاه آمدند. دست‌هایشان را دور کمر هم انداخته بودند، می‌خندیدند و حواسشان به هیچ چیز دیگری نبود. شادی و لذتی که از بودن با هم می‌بردند باید مرا یاد روزهای نامزدیم می‌انداخت ولی ما به اندازه این دو نفر، توی خودمان نبودیم. دختر زیبا بود اما هوش و ملاحت کارول را کم داشت. به هرحال آمده بودند که برای نواختن اولین آهنگ دونفره‌شان یک گیتار بخرند.
شاید من و کارول هم یک آهنگ دوتایی داشتیم ولی چیزی یادم نمی‌آمد. آهنگ‌های مورد علاقه او را به خاطر داشتم ولی هیچ‌کدامشان «آهنگ ما» نبود. چرا هیچ وقت این کار را نکرده بودیم؟ شاید حالا وقتش بود.
جوان‌تر که بودم آهنگ می‌ساختم. شاهکار نبودند ولی فکر کردن به آنها باعث شد یادم بیاید که در تمام این مدت چه قدر اشتباه کرده بودم که چطور به اصطلاح بزرگ و بالغ شده دست از ریسک کردن برداشته بودم.
تمام شب کار کردم. نت‌ها را روی کاغذ می‌نوشتم و خط می‌زدم. هرچند نتیجه کار رضایتبخش نبود ولی ظهر روز بعد درحالی که اصلاح نکرده از خانه بیرون آمده و داشتم در یک کافه درب و داغون قهوه ولرم و چیزبرگر می‌خوردم و به رفت‌وآمد مردم نگاه می‌کردم با خودم گفتم: «این آهنگ عاشقانه کارول است.»
نمی‌دانم چند دقیقه یا چند ساعت با گیتاری در دست جلوی در خانه‌اش ایستاده بودم تا بالاخره پنجره را باز کرد. از دیدن من جا خورد و آشکارا ناراحت شد. انگشت‌هایم را روی سیم‌ها کشیدم و شروع به نواختن کردم. اول با صدای لرزان و آرام می‌خواندم ولی کم‌کم صدایم اوج گرفت. همسایه‌ها سرک می‌کشیدند، سگی از آن طرف خیابان پارس می‌کرد و اخم‌های کارول حسابی درهم بود ولی برایم اهمیت نداشت. جوری آهنگ می‌زدم که انگار این نت‌ها آخرین شانس من برای زندگی هستند.
و بالاخره کارول خندید. او به من و با من می‌خندید. هیچ‌چیز و هیچ‌کس دیگر برایم مهم نبود. عاشق این زن بودم و زنگی که توی خنده‌اش بود نشان می‌داد او هم عاشق من است.
این‌طوری بود که زندگی واقعی من بعد از اینکه کارول ترکم کرد، آغاز شد.

 

سرنوشت کمیته اصلاح اساسنامه‌ خانه سینما چیست؟
تدوین پیش‌نویس اساسنامه جامعه اصناف سینمای ایران
گروه فرهنگ- شهریور‌ماه امسال بود که رییس‌جمهور پیشنهاد تشکیل کمیته هفت‌نفره اصلاح اساسنامه خانه سینما را داد اما تشکیل آن بیش از چهار ماه طول کشید. در حالی که جلسات کمیته اصلاح اساسنامه خانه سینما از پنجم بهمن‌ماه برگزار شده است، معاون فعالیت‌های سازمان سینمایی از تدوین پیش‌نویس اساسنامه جامعه اصناف سینمای ایران خبر داد و گفت: پیش‌نویس اساسنامه جامعه اصناف سینمای ایران آماده شده و ان‌شاء‌الله هفته آینده مراحل نهایی خود را طی می‌کند. مهدی عظیمی در گفت‌وگو با ایسنا تاکید کرد: طبیعی است که این جامعه ارتباطی با خانه سینمای قبلی و آن چیزی که گروه هفت نفره در حال نگارش اساسنامه‌اش هستند، ندارد.
پنج ماه پیش با مطرح شدن پیشنهاد رییس‌جمهور، خانه سینما، جمال خندان (وکیل)، ابراهیم مختاری (عضو هیات‌مدیره‌اش) و فرهاد توحیدی (عضو هیات‌مدیره‌اش) را به عنوان نمایندگان خود در کمیته هفت نفره اصلاح معرفی کرد. سازمان سینمایی هم با تاخیر، جمال شورجه، عباس بابویهی و ابوالقاسم طالبی را به این هیات ‌معرفی کرد و مسعود جعفری‌جوزانی به عنوان نماینده ویژه رییس‌جمهور برای اصلاح اساسنامه خانه سینما معرفی شد تا وضعیت این نهاد صنفی وارد فاز جدیدی شود.
با این حال مهدی عظیمی خبر از تدوین جامعه اصناف سینما می‌دهد که این خود زیر سوال بردن ماهیت خانه سینما و اساس تشکیل آن جلسات هیات هفت نفره است.
وی درباره هدف از تشکیل این جامعه صنفی گفته است: هدف از تشکیل این جامعه حضور منسجم اعضای صنوف قانونمند سینمایی در کنار یکدیگر و برای خدمت بیشتر به اهالی سینماست. این مجموعه به شکلی طراحی و تدوین شده است که صنوف علاوه بر اینکه از مزایای خردجمعی در پیشبرد کارها بهره‌مند می‌شوند،‌ استقلال خود را هم در حوزه حرفه‌ای و هم در بخش مالی حفظ خواهند کرد.
وی افزوده است: امنیت شغلی و تامین رفاه اجتماعی مطلوب برای اعضای جامعه سینمای کشور‌ بدون حواشی مرسوم گذشته نیز از اهداف اصلی این جامعه به شمار می‌روند.
معاون فعالیت‌های سازمان سینمایی درباره نام و وضعیت عضویت صنوف در این جامعه صنفی نیز گفته است: پس از تدوین کامل اساسنامه اصناف و تصمیم آن در مراجع ذی‌صلاح امکان تغییر نام آن وجود دارد. درباره عضویت صنوف سینمایی جدید نیز باید بگویم‌، صنوفی که در چرخه آموزش، ‌تولید، ‌توزیع و نمایش کشور شکل می‌گیرند براساس ضوابط به جامعه اصناف سینمای ایران ملحق خواهند شد بنابراین همه صنوف قبل از پیوستن به این جامعه باید تمامی مراحل ثبت قانونی خود را طی کنند.

 

بررسی بازخوانی‌ها و بازنوازی‌های آثار گذشتگان با حضور استاد لطفی
گروه فرهنگ- بیست‌وششمین نشست نقد نغمه روز یکشنبه 29 بهمن‌ماه با موضوع نقد و بررسی بازخوانی‌ها و بازنوازی‌های آثار گذشتگان و با حضور استاد محمدرضا لطفی و سیدعلیرضا میرعلینقی، مورخ و محقق تاریخ موسیقی معاصر ایران برگزار می‌شود.
این برنامه با محوریت آثار منتشر شده استاد محمدرضا لطفی و به انگیزه انتشار آخرین آلبوم گروه آوای شیدا با عنوان «یاد ظلی» و اجرا و بازخوانی برخی از آثار وی در فرهنگسرای اندیشه برگزار می‌شود.بازنوازی آثار گذشتگان از جمله دغدغه‌های اهالی موسیقی بود که در این زمینه باید محمدرضا لطفی را پیشرو به شمار آورد. وی زمانی که گروه شیدا را شکل داد، برخی از تصانیف و قطعات موسیقی بزرگانی چون صبا، درویش‌خان، شیدا و عارف را بازنوازی و اجرا کرد و همچنین زیر نظر نورعلی خان برومند و دکتر داریوش صفوت به بازنوازی و بازخوانی دو دستگاه نوا و راست‌پنجگاه در جشن هنر شیراز پرداخت. علاوه بر این استاد لطفی برخی از آثار گذشته خود را که دیگر به آثاری کلاسیک و ماندگار در تاریخ موسیقی ایران تبدیل شده‌اند بازنوازی و باز اجرا کرده است.بیست‌وششمین نشست نقد نغمه ساعت 17:30 روز 29 بهمن‌ماه از سوی مدیریت موسیقی معاونت هنری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران در فرهنگسرای اندیشه واقع در خیابان شریعتی، قبل از پل سیدخندان، بوستان اندیشه برگزار می‌شود.

تقدیر ویژه هیات داوران جشنواره‌ فرانسوی از ترانه علیدوستی
ایسنا- ترانه علیدوستی برای بازی در فیلم «پذیرایی ساده» مورد تقدیر ویژه هیات داوران جشنواره بین‌المللی «وزول» فرانسه قرار گرفت.
ریاست هیات داوران جشنواره «وزول» را گارین ناگراهو، کارگردان اندونزی برعهده داشت.دیگر داوران این جشنواره «سام هو»، مدرس سینما از هنگ‌کنگ، «باران کوثری»، بازیگر ایرانی و «گوتام گوس»، کارگردان هندی بودند.
بنا بر این گزارش، جایزه طلایی بهترین فیلم مشترکا به «جورزول» کره و «با تو یا بدون تو» از سریلانکا رسید.جایزه ویژه هیات داوران هم به «باکایو» از فیلیپین، کارگردان «جان روبلزلانا» اهدا شد.تقدیر ویژه هیات داوران هم از دو بازیگر زن انجام شد؛ ترانه علیدوستی برای فیلم «پذیرایی ساده» به کارگردانی مانی حقیقی و «تانگ شوتینگ» از چین برای فیلم «همه عذرخواهی‌ها.»همچنین فیلم «تراژدی ژاپنی» مورد تقدیر ویژه هیات داوران جشنواره وزول فرانسه قرار گرفت.

پرویز شهدی خبر داد:همه آثار اگزوپری به فارسی ترجمه می‌شود
پرویز شهدی از ترجمه همه آثار آنتوان دو سنت اگزوپری به فارسی خبر داد.
این مترجم گفت: این روز‌ها در کار مطالعه آثار دو سنت اگزوپری و در پی این هستم تا مجموعه آثار این نویسنده مطرح فرانسوی را به فارسی ترجمه و منتشر کنم. آثار منتشرنشده او از رمان‌ها تا خاطره‌ها، نامه‌ها و یادداشت‌هایش 11 عنوان کتاب می‌شود که هیچ‌کدام از آنها به فارسی ترجمه نشده است. از جمله این آثار، رمان‌های «نامه به یک گروگان» و «دژ» را می‌توان نام برد که تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند. وی در ادامه اظهار کرد: برخی از آثار این نویسنده از جمله اثر معروف «شازده کوچولو» تاکنون بار‌ها به زبان فارسی ترجمه شده است. همچنین کتاب‌های دیگر او از جمله «پرواز شبانه»، «خلبان جنگی» و برخی دیگر از آثار 50-40 سال پیش ترجمه شده و ضرورت دارد باز ترجمه شود.
آنتوان دو سنت اگزوپری بیست‌ونهم ژوئن 1900 در لیون فرانسه به دنیا آمد و 31 ژانویه سال 1944 برای پروازی اکتشافی بر فراز فرانسه اشغال‌شده از جزیره کرس در دریای مدیترانه به پرواز درآمد و پس از آن دیگر هیچ‌گاه دیده نشد.

«قاعده تصادف» برای اکران تغییر نمی‌کند
مهر- نویسنده و کارگردان «قاعده تصادف» عنوان کرد که این فیلم برای اکران عمومی هیچ تغییری نخواهد کرد.
بهنام بهزادی درباره اکران فیلمش گفت: «قاعده تصادف» با سرعت 25 فریم در ثانیه فیلمبرداری شده بود که در سینماهای جشنواره فیلم فجر با سرعت 24 فریم به نمایش درآمد. با توجه به این موضوع حدود چهار دقیقه فیلم طولانی‌تر شد اما برای اکران قطعا با سرعت 25 فریم پخش خواهد.به گفته وی، پخش «قاعده تصادف» برعهده هدایت فیلم است و قرار نیست برای اکران عمومی تغییری در آن اعمال شود.
«قاعده تصادف» به روابط بین جوانان با همدیگر و والدینشان می‌پردازد. اشکان خطیبی، مهرداد صدیقیان، بهاران بنی‌احمدی، محمدرضا غفاری، الهه حصاری، مارتین شمعون‌پور، ندا جبرائیلی، روشنک گرامی، سروش مالمیر، امیر جعفری، سروش صحت، امید روحانی از بازیگران «قاعده تصادف» هستند.این فیلم در سی‌ویکمین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر سیمرغ بهترین فیلمنامه، بهترین فیلم از نگاه تماشاگران بین‌الملل و بهترین فیلم بخش بین‌الملل را از آن خود کرد.

یک کتابفروشی دیگر تعطیل شد
ایسنا- کتابفروشی انتشارات طرح نو تعطیل شد. علی پایا - مدیر انتشارات طرح نو- با اشاره به تاسیس این کتابفروشی در سال 1379 درباره دلایل تعطیلی آن گفت: در طول هشت سال گذشته و از بدو تاسیس این کتابفروشی مشکلات اقتصادی که برآیند شرایط فرهنگی بود، همواره وجود داشت و این انتشارات همواره در مهجوریت به‌سر می‌برد تا آنکه برای بقای خود مجبور شد از بانک‌ها وام بگیرد.
وی افزود: در ادامه به دلیل مشکلات اقتصادی برای موسسات فرهنگی و ناشران شرایط سخت‌تر شد و شرایط به شکلی برای ما پیش رفت که باعث شد بانک رفاه کارگران که ما از او وام گرفته بودیم، یک ماه مرا به زندان بیندازد.
این ناشر در ادامه با اشاره به اینکه تعطیل شدن کتابفروشی‌ها و تبدیل آنها به مراکز اقتصادی باعث می‌شود چراغ فرهنگ خاموش و زمینه برای بروز ناهنجاری‌ها فراهم شود، ادامه داد: یکی از دلایل تعطیلی کتابفروشی و پیش آمدن مشکلات اقتصادی برای انتشارات طرح نو این است که سه سال است ما برای چاپ کتاب‌های تازه در تعلیق هستیم، این تعلیق به صورتی است که امتیاز انتشارات ابطال نشده است اما شرایط به‌گونه‌ای چیده شده که اجازه فعالیت گسترده نداریم، دلایل این موضوع هم به ما گفته نشده است. من خود چندین‌بار در این زمینه با بهمن دری و بعد از آن با علی اسماعیلی صحبت کردم. همچنین چندین مورد نامه‌نگاری با وزیر ارشاد و یک‌بار دیدار حضوری با وی داشتم اما پاسخ مشخصی از آنها به ما داده نشد.
وی همچنین گفت: در حال حاضر نیز که به خاطر مشکلات مالی مجبور شده‌ایم کتابفروشی را بفروشیم تا چراغ انتشارات طرح نو روشن بماند باید 24 میلیون مالیات بپردازیم، این در حالی است که مدتی است از تصویب قانونی برای معافیت‌های مالیاتی کتابفروشان خبر می‌دهند.
پایا در ادامه درباره فعالیت انتشارات طرح نو نیز گفت: تلاش می‌کنیم تا چراغ این انتشارات را با تجدید چاپ کتاب‌ها روشن نگه داریم.
کتابفروشی طرح نو در خیابان خرمشهر‌، خیابان شهید محسن عربعلی (نوبخت)، حد فاصل کوچه پنجم و هفتم واقع بود.




Viewing all articles
Browse latest Browse all 1554

Latest Images

Trending Articles



Latest Images