من نمرود نیستم
آن بقچه گلبهی رنگ و کیک درونش، هدیهای بود از جزیره همه چیزدانها. آنجا که میدانند حیات زمین کجاست. راز شمارش دانههای برف چیست، چرا کبکها خروس میخوانند، درد هستی در کدام نقطه از بدن تاثیر بیشتری دارد، چرا آلبالو ترش است، چرا ترش آلبالو نیست؟ اصلا چرا پشه، پشه است و گاهی هست، گاهی نیست...
تمام فکرها مانند نواری قدیمی از جلوی چشمانش گذشتند. به در رسید. دستگیره را چرخاند، در را به آرامی هل داد و...
تتتتتق!
صدای برخورد سر امیر، با دیوار کنار تختش بود. گیج و ناآرام به این سو و آن سو نگاه میکرد و حیران بود. دنبال در میگشت. به فکر کیک شکلاتی بود و رازهای هستی اما همه دود شده بود و رفته بود هوا.
ساعت 57/4 دقیقه بود و امیر به شدت دستشویی داشت، به سمت دستشویی رفت و باز هم همان قصه تکراری، آرزو داشت اولین راز برملا شده هستی، سر انتظار همیشگیاش پشت در دستشویی خانه چهارنفرهشان باشد.
پدر از دستشویی بیرون آمد و همانطور که دستهای خیسش را در هوا تکان میداد به سمت اتاق خواب رفت، امیر پشت در ایستاده بود، محکم با کف دست به کلید لامپ دستشویی کوبید، پدر از ترس چند متر جابهجا شد.
توی آینه دیواری دستشویی چند ثانیهای روی چهره خودش مکث کرد. موهای ژولیده، تهریش کمپشت، چشمان قهوهای و جوشهایی کهنه سمت راست صورتش.
او عادت داشت موقع دستشویی کردن فکر کند و موقع فکر کردن دستشویی. شاید دلیل زرد بودن چهرهاش هم همین بود. تمام سرش پر از همین فکرهای زرد بود. بلند شد، با دست پشهای را که دور سرش میچرخید دور کرد. شیر را باز کرد، بیحوصله دستهایش را زیر شیر آب گرفت و همانطور که با شلوارش خشکشان میکرد به سمت اتاق رفت.
چراغ روشن بود. همیشه روشن بود اما همیشهای که از ابتدا همیشه نبود. نباید فکر کنیم همیشهها از همیشه، همیشه بودند. همیشه روشن بودن چراغ اتاق امیر به شش ماه پیش برمیگردد. شبی که طاقباز روی تختش ولو شده بود. بیدلیل ترسید. شاید از تخت. شاید از طاقباز خوابیدن. شاید از ماشین حساب مهندسی توی طبقه چهارم کتابخانهاش. شاید هم از تاریکی. از آن روز همیشه امیر شروع شد، از آن روز همیشه چراغ اتاقش روشن بود.
بیحوصله خود را روی تخت پرت کرد، نگاهی به گوشی انداخت، ساعت 7/5 دقیقه صبح بود، خوابهای چند مرحلهای را دوست داشت، اینکه چندباری در شب بیدار شود، ساعتش را ببیند، خوشحال شود از اینکه مدتی طولانی تا ساعت بیدارباش باقیمانده و دوباره بخوابد، دستش را زیر متکا گذاشت و روانداز نازکی را روی بدنش کشید...
وییییزززززززز...
خیال کرد اشتباه شنیده. فصلش هنوز نرسیده بود. فصل کوچ پشهها. پشهها رازهای کوچک هستیاند، میآیند و میروند و خاطره باقی میگذارند، خاطراتی قرمز و کوچک دردناک با احساس خارش و ماندگار، آنقدر آن خاطرات قرمز و کوچک و دردناک با احساس خارش را میخارانی که برای همیشه باقی میمانند. همیشهای که همیشه خدا به یادت میماند، نگران شد که آن خاطرات قرمز و کوچک و دردناک با احساس خارش و ماندگار چند ماه زودتر به سراغش بیایند. یک متکای دیگر روی سرش گذاشت و چند باری دستش را در هوا تکان داد و روانداز را تا گردن بالا کشید.
باز هم صدای آشنایی به گوشش خورد:
ووییییزززززز
ناگهان سر جایش نشست. عینکش را از میز کنار تختش برداشت و به دقت به این طرف و آن طرف نگاه کرد. دنبال آن پشه مزاحم با خاطرات قرمز و کوچک دردناک، با احساس خارش و ماندگار میگشت. صدا میآمد. قویتر از قبل اما اثری از پشه نبود. ترسیده بود، عرق میریخت، نوک انگشتان دست و پایش سرد شده بود، پیش خودش گفت: «یعنی پشه رفته تو سرم، هیجا نیست، ولی صداش هست، آره اونجاست...»
لحظه ای آرام گرفت، اینبار بلندتر از همیشه پیش خودش گفت: «خل شدی لعنتی، این همه فکر کردن به این همه مزخرف خلت کرده، آخه تو مگه نمرودی که پشه بره تو سرت، بگیر بخواب خاک بر سرت کنن.»
این را گفت و کمی خیالش راحت شد، احتیاج داشت خودش،خودش را کوچک کند و به خودش بفهماند، این راهی که میرود جز تیمارستان مقصد دیگری ندارد. همانطور که از حالت نشسته به حالت خوابیده کج میشد نگاهش به میز کنار تخت و قرصهای ریز و درشت رویش افتاد. همه تقصیر را متوجه قرصها میدانست. قرصهای رنگ و وارنگی که رازهای کوچک هستی را نابود میکنند. گویی تکتکشان درست شدند تا هرکدام صد کیک شکلانی درون بقچه گلبهی رنگی را که از جزیره همه چیزدانها میآید از بین ببرند.
سرش را روی متکا گذاشت و به پهلوی راستش دراز کشید، روانداز را سرسری روی پاهایش انداخت و سعی کرد بخوابد اما صدایی به گوشش خورد، بلندتر از قبل:
ویییییرزززززز...
درماندهتر از همیشه روی تخت نشست، با دقت ولی از سر ناامیدی اتاق را گشت، اثری از پشه نبود، این راز کوچک هستی آمده بود تا کار امیر را یکسره کند، هیچ چیز اثر نمیکرد، به این فکر کرد که چگونه میخواهند این موجود کوچک را از داخل مغزش بیرون بکشند؟ اگه تخم بگذارد چه؟ بچهدار شود، اگر بچههایش شیطان باشند چه؟ اگر بخواهند تمام روز با هم جر و بحث کنند چه میشود؟ امیر تحمل دعوای پشهها را نداشت، این را خوب میدانست، خود را بالای سر پدر رساند. تنها گفتن کلمهای از امیر کافی بود تا پدر چنان از خواب بیدار شود که گویی با پتک به سرش کوبیدند..
پدر: ها؟! چی شده!؟ چی چی شده!؟
امیر: من حالم خوب نیست.
پدر در حالی که با چشمان باز و متعجب پسر را وارسی میکرد و دستانش میلرزید، در کوتاهترین زمان ممکن خود را به کمد لباسها رساند و مشغول پوشیدن شلوارش شد، از تکاپوی پدر تمام اهل خانه بیدار شدند، مادر و خواهرِ امیر صحنه را تماشا میکردند، اما از تعجب خبری نبود، این داستان همیشگی بود، از همان همیشههایی که یکی دو سال است سراغ خانواده امیر آمده.
مادر: چی شده باز؟ فشارت رفته بالا؟ چقدر گفتم انقدر فکر و خیال نکن.
خواهر: هیچی نیست، همش الکیه، هیچیش نیست.
امیر: من حالم بده.
پدر: پاشو، زود باش آماده شو بریم دکتر.
مادر: پاشو یه ذره آبلیمو بخور فشارت میاد پایین.
امیر: فشارم بالا نیست، نمیدونم چجوری بگم؟ یه پشه توی سرم گیر کرده یه راز کوچیک از هستی توی سرم بالا و پایین میره. ویز ویز صدا میکنه. باز اگه زبونشُ میدونستم خوب بود. با هم حرف میزدیم. ولی فقط ویز ویز میکنه. این خوب نیست.
سه جفت چشم با حالتی آمیخته از تاسف، عصبانیت و تعجب امیر را نگاه میکردند، ضربه اول را خواهر وارد کرد..
خواهر: برو خودتو مسخره کن دلقک.
این را گفت و به سمت اتاق خوابش راه افتاد، در را پشت سرش کوبید و رفت که بخوابد.
بعد از او نوبت مادر خانواده بود..
مادر: لوس شدی، اصلا انگار نه انگار ما هم آدمیم، باید به ساز این آقا برقصیم،حالم بده حالم بده، پشه رفته تو سرم! برو تو مخت عیب داره، برو خودتو نشون بده!
امیر منتظر ضربه سوم و پایانی بود که پدر بر پیکره نیمه جانش وارد کند، اما پدر چیزی نگفت، چند ثانیه پسرش را نگاه کرد، به سمت میز ناهارخوری رفت، کشویش را باز کرد، سویچ ماشین را داخلش گذاشت و درش را بست، با آرامشی که امیر تا به حال از پدرش ندیده بود از کنارش گذشت و به سمت اتاق راه افتاد.
امیر تنها بود، امیر و پشه با هم تنها بودند، کم کم ویز ویز کردنهایش را از هم تفکیک میکرد، گویا راز کوچک هستی، سعی در ارتباط برقرار کردن با امیر داشت.
امیر در اتاقش به حرفهای مادرش فکر میکرد... «برو خودتو نشون بده»
امیر: آره! من باید برم خودمو نشون بدم. یه کنفرانس مطبوعاتی راه میندازم. من آدم بخشندهای هستم. خودمو با یه پشه قسمت کردم. گذاشتم یه پشه تو مغزم زندگی کنه، صدا در بیاره، ورجه وورجه کنه، من باید خودمو نشون بدم!
اما چند ثانیه غفلت، امیر را از کنفرانس مطبوعاتی به دفتر روانپزشک برد.
دکتر: تو خیال میکنی پشهای؟
امیر: نه، نه! یه پشه تو سر منه، درست مثل نمرود، همون که خواست با خدا در بیوفته، یه پشه دهنشو صاف کرد، حالا اون پشه تو منه، البته من نخواستم با خدا در بیفتم، پس احتمالش کمه که دهنم صاف بشه، منتظرم به صداش عادت کنم.
دکتر: فقط مشکلت با صداشه؟
امیر: آره آقای دکتر، پشهها رازهای کوچک هستیاند، اگه فقط یه ذره صداشون بهتر بود، حضورشون هیچ ضرری نداشت، اونا رو آدم خاطرات قرمز و کوچک و دردناک با احساس خارش و ماندگار میذارند. پس موجودات خاطره بازی هستند. فقط صداشون اذیت میکنه. ولی در عوض بعضی چیزا اگه صدای خوبی هم داشته باشن، حضورشون باعث اذیت آدمه. مثلا یکی مثل خودت. اون تنه لشتو انداختی پشت میز، با اون لبخند مزخرف هی میخوای ادای ادمای آروم رو دربیاری. ولی انگشت شصت پاتو هر دو ثانیه یک بار میاری بالا. تو هر پنج ثانیه سه بار شکمتو میدی جلو، یه بار خودت رو جابهجا میکنی. سرای خودکارای آبیتو میجوی، سرای خودکارای قرمزتو میکنی تو گوشت. موقع نسخه نوشتن، بعد هر کلمه یه بار خودکارو میکوبی رو کاغذ و هزار تا ادا و اصول دیگه، بعد مریضای بدبختتو میبندی به قرصای ریز و درشت و رنگ و وارنگ که هرکدوم میتونن صد تا کیک شکلاتی توی بقچه گلبهی رنگی که از جزیره همه چیزدونها میان رو از بین ببرن.
حرفهایش که تمام شد از مطب دکتر هم بیرون انداختنش. برگشته بود روی تختش، همه چیز مثل قبل بود، تخت، متکا، روانداز، میز کنار تخت، قرصای روی میز و آن مهتابی لعنتی.
داشت کمکم به صدای پشه عادت میکرد، نگاهی به ساعت انداخت، 7:23 دقیقه بود، دو ساعت گذشته بود،گوشی را روی میز کنار تختش گذاشت، دستش روی میز ماند، یک نگاه به قرصها کرد، یک نگاه به دستش، پیش خودش جوری که ما بشنویم، گفت: «نظر تو چیه پشه جون؟ بزنیم بره؟!»
ووویییزززززز..
دستش را محکم روی میز کشید و قرصها را کف اتاق پخش کرد. درست همانجا کف اتاق بودند. ولی انگار که نبودند. انگار که برای همیشه رفته بودند. از آن همیشهها که همان لحظه سراغ آدمها میآید.
احساس بهتری داشت. به پهلوی چپش چرخید. در حالی که دراز کشیده بود دستش را به طرف کلید مهتابی دراز کرد، چند سانتیمتر کم داشت. میخواست بعد از همیشه، همیشهای که شش ماه پیش شروع شده بود مهتابی اتاقش را خاموش کند، ذرهای از تخت بالا آمد و کلید را زد...
وووزز!
نور، صدا، کات!
معرفی اعضای جدید شورای عالی خانه هنرمندان ایران
ایلنا- دومین مجمع عمومی خانه هنرمندان ایران در سال ۹۲ با حضور بیش از دوسوم اعضا سهشنبه اول بهمنماه در تالار استاد شهناز خانه هنرمندان ایران تشکیل شد.
در این مجمع عمومی، نمایندگان هیاتمدیره خانهها و انجمنهای هنری عضو خانه هنرمندان ایران جهت عضویت در شورای عالی خانه هنرمندان به مدت دو سال معرفی شدند.عزتالها انتظامی به عنوان نماینده خانه تئاتر، امیر اثباتی به عنوان نماینده خانه سینما، محمد سریر به عنوان نماینده خانه موسیقی، سیفالهد صمدیان به عنوان نماینده انجمن عکاسان ایران، علی رشیدی به عنوان نماینده انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران، فاطمه راکعی به عنوان نماینده انجمن شاعران ایران، علی هاشمی شهرکی به عنوان نماینده انجمن فرهنگی هنری تصویرگران، غلامحسین امیرخانی به عنوان نماینده انجمن خوشنویسان ایران، بهزاد اژدری به عنوان نماینده انجمن هنرمندان سفال و سرامیک، معصومه مظفری به عنوان نماینده انجمن هنرمندان نقاش ایران و طاهر شیخ الحکما به عنوان نماینده انجمن مجسمهسازان، اعضای جدید شورای عالی خانه هنرمندان ایران را تشکیل میدهند.
لازم به ذکر است عزتالله انتظامی پیشتر از خانه تئاتر استعفا داده بود.
شگفتی مدیر کل جدید اداره کتاب از انتخابش: شجاعی صائین: سیاستهای کلان کشور را در بحث ممیزی دنبال میکنیم
گروه فرهنگ- معارفه علی شجاعی صائین، مدیرکل جدید اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که انتخابش حاشیههای زیادی را به دنبال داشت، با حضور سیدعباس صالحی معاون فرهنگی وزیر ارشاد، جمعی از مدیران حوزه معاونت فرهنگی و دستاندرکاران اداره کتاب و نیز تعدادی از ناشران در سالن اجتماعات دبیرخانه شورای فرهنگی عمومی کشور در تهران برگزار شد.
سخنان شجاعی صائین در این نشست اما نشان از آن داشت که او، خود نیز از این انتخاب شگفتزده است.
وی گفت: اتفاقی که رخ داد (انتصابش به عنوان مدیر اداره کتاب) تنها چیزی بود که من تصور نمیکردم در دوره جدید برای من رخ بدهد.
من در رویاهای خودم بودم که بعد از شش سال و سه ماه حضور در خانه کتاب فرصتی برایم پیش بیاید که بتوانم با کتاب خلوت کنم. روزی که نتایج انتخابات ریاست جمهوری اعلام شد، در منزل ما جشن بود به علت اینکه اعضای خانواده مطمئن شدند که من دیگر هیچگاه هیچ سمتی در معاونت فرهنگی نخواهم داشت! وی ادامه داد: از حسن اعتماد وزیر محترم ارشاد و آقای صالحی تشکر میکنم و از خداوند میخواهم که بتوانم پاسخ مناسبی به این اعتماد بدهم.
شجاعی صائین اضافه کرد: درباره اداره کتاب و بحثهای ممیزی و صدور مجوز انتشار کتاب همواره بحثهای داغی در جامعه وجود داشته و در چند ماه گذشته دیدگاههای متفاوتی در اینباره ارایه شده است. از هنگامی که خبر انتخاب بنده به عنوان مدیر این اداره مطرح شد، بحثهای متفاوت دیگری طرح شد و من تقریبا همه این اظهارنظرها را دیدم و خواندم و از آنها پرینت گرفتم تا در فرصت مناسبی از آنها یک جمعبندی داشته باشم. من از بعضی از عزیزان هم به صورت تلفنی تشکر کردم و امیدوار هم هستم که این روند ادامه داشته باشد و من بتوانم از دیدگاههای فرهیختگان حوزه نشر در این خصوص مطلع شوم. من از همه این عزیزان که در این ایام دیدگاههایشان را مطرح کردند، تشکر میکنم، من از مخالفانم هم چیزهای زیادی آموختم و نظرات آنها مدنظرم خواهم بود. امیدوارم بتوانم راهکارهای اجرایی مناسبی برای نزدیک شدن به این دیدگاهها طراحی کنم.
مدیر جدید اداره کتاب سپس تلویحا به نگرانیهای مطرح شده درباره انتخاب او به این سمت پاسخ داد و گفت: حرف اصلی این است که سیاستهای کلان کشور و وزارت ارشاد و معاون فرهنگی در حوزه کتاب به معنای اعم آن از جمله بحث ممیزی و نحوه رسیدگی به کتابها و صدور مجوز آنها، در سرلوحه کار ما باشد. که در این زمینه هم واقعیتهای فرهنگی و سیاسی کشور حتما مدنظر خواهد بود و امیدوارم مجموعه این واقعیتها و سیاستها بتواند فضا را به سمتی ببرد که مشکلات این حوزه را کمتر کنیم و تصمیمات را به سمت تصمیمات مشترک با حضور نمایندگان صنعت نشر اعم از انجمنهای تخصصی فعال در حوزه نشر و نیز نویسندگان ببریم.
وی با تاکید بر لزوم استفاده از تجربیات سالیان گذشته در اداره کتاب و با ابراز امیدواری نسبت به ایجاد فضایی تازه در حوزه نشر کتاب در کشور گفت: حتما باید تصمیمگیریها را به سمتی سوق دهیم که با مشارکت همه عزیزان اتخاذ شود. باید هم مقتضیات قانونی و هم سیاستهای وزارت ارشاد جدید را مدنظر داشته باشیم و باید این امکان را فراهم کنیم که نظراتی که از جانب شورای علمی اداره کتاب بیان میشود، امکان مفاهمه و گفتوگو با نظرات بدنه صنعت نشر را داشته باشد.
در این برنامه همچنین محمود آموزگار، دبیر اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران در سخنانی با بیان اینکه هر چند برای چنین سمتی (مدیرکل اداره کتاب) یک مجری مقتدر لازم است، این موضوع چندان هم تعیینکننده نیست به همین خاطر بنده از آقای وزیر و آقای صالحی خواستم موضوع مهم این حوزه را که همان تشکیل هیاتهای نظارت بر ضوابط نشر است، در دستور کار قرار دهند و کارگروههای تخصصی و تشکیلاتی هم برای آن در اداره کتاب به وجود بیاید. چون اگر این کار انجام نشود آقای شجاعی هم کاری از پیش نمیبرد.
سیدعباس صالحی، معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز در ابتدای سخنان خود با اشاره به وظایف اداره کتاب گفت: اداره کتاب یا دفتر توسعه کتاب و کتابخوانی وظایف متنوعی دارد اما به نحوی این وظایف مهم به یک وظیفه تقلیل یافته که آن هم نظارت و بررسی یا همان ممیزی است. این مساله در قالب یک آسیب مورد بررسی است زیرا تمام ضعفها و قوتهای این اداره تنها از این زاویه نگریسته شده است.
وی افزود: البته ممیزی از مسایل پنج گانه اصلی حوزه نشر کتاب است یعنی اگر آزادی نشر فراهم آید بسیاری از مشکلات حل میشود. من خودم به آنچه بر اهل اندیشه گذشته است واقفم و میدانم برای جمهوری اسلامی ایران که شعارش شعار آزادی فکر و بیان است پیشامدهای اخیر پیشامدهای خوبی نبودند. در این حوزه نقطههای کدری به وجود آمده که باید حل و رفع شوند و در این راستا باید تلاش کرد تا اهل فکر قدر و حرمت ببینند و احساس نکنند که باید در تاریکخانهها و گلخانهها به تولید اندیشه بپردازند.
معاون امور فرهنگی ارشاد با اشاره به معضلات حوزه ممیزی در دورههای پیشین گفت: یکی از مشکلات ممیزی عدم وجود هیاتهای نظارت بوده است که طی اقدامات صورتگرفته هیات نظارتها با ترکیبی قابل دفاع به شورای انقلاب فرهنگی پیشنهاد شدهاند و در اولین جلسات مصوب خواهند شد. بنابراین یکی از دلایل اقبال پیدا نکردن آقای اللهیاری در اداره کتاب همانا عدم ساختار قوی در هیاتهای نظارت بر نشر بوده اما آقای شجاعی این فرصت را خواهد داشت.
وی ادامه داد: عامل دیگری که بر روند کار این اداره تاثیرگذار بود ایجاد فضای امنیتی در کشور بود. ما نباید ضعیفکشی کنیم و بنا به دلایل مختلف ردههای پایین جامعه را تحت فشار بگذاریم اما متاسفانه بعد از اتفاقات ۱۳۸۸ فشارهای سیاسی در جامعه زیاد شد و سلیقههایی برسر کار بودند که میپنداشتند در هر حوزهای باید با دخالت کردن امنیت را ایجاد کرد.
وی ضمن بیان این مطلب که چنین تفکراتی نتایج منفی به همراه داشت، گفت: این فضا باعث میشد احتیاطها بالا برود و جرات تصمیمگیری کمتر شود. اما ما معتقدیم اگر تقصیری بوده باید در جای خودش مورد بررسی و رسیدگی قرار گیرد نه اینکه به حوزههای دیگر صدمه وارد کند.
تقدیر امیر کاستاریکا از اصغر فرهادی
ایسنا- امیرکاستاریکا، کارگردان سرشناس اروپا ضمن تجلیل از سینمای اصغر فرهادی از این سینماگر ایرانی با کلیپی که از فیلمهای او ساخته بود، تقدیر کرد.
اصغر فرهادی که در جشنواره فیلم «امیر کاستاریکا» (صربستان) به عنوان مهمان ویژه حضور دارد، مورد استقبال این فیلمساز قرار گرفت.
این جشنواره که کاستاریکا آن را در سال ۲۰۰۶ در نزدیکی مرز صربستان پایهگذاری کرده هر ساله از ۱۸ تا ۲۳ ژانویه (28 دیماه تا سوم بهمنماه) برپاست.امسال فیلم «گذشته» به کارگردانی اصغر فرهادی به عنوان فیلم افتتاحیه جشنواره به نمایش درآمد و پس از نمایش فیلم «گذشته» در مراسمی، امیر کاستاریکا ضمن تجلیل از سینمای اصغر فرهادی و فیلم «گذشته» جایزهای به این فیلمساز اهدا کرد.
وی کلیپی را که به عنوان هدیه به او براساس فیلمهای فرهادی ساخته بود با همراهی موسیقی زنده گروه موسیقیاش به نمایش گذاشت. اصغر فرهادی در این جشنواره برای دانشجویان کارگاه آموزشی برگزار کرد.
این فیلمساز ایرانی به همراه پائولو سرنتینو (کارگردان ایتالیایی)، فرانسوا اوزن (فیلمساز فرانسوی)، برنیس بژو (بازیگر فیلم گذشته)، تیدری فرمائو (از مسوولان جشنواره کن) و همچنین یانوش کامینسکی (فیلمبردار لهستانی که فیلم «فهرست شیندلر» را در کارنامه خود دارد) در این جشنواره حضور دارند.
پیشنهاد دستاندرکاران «چ» به مدیران جشنواره
ایسنا- مدیر پروژه فیلم «چ» خبر داد که برای نمایش این فیلم در سی و دومین جشنواره فیلم فجر پیشنهادی دادهاند.
پژمان لشگریپور گفت: در صحبتی که با آقای رضاداد داشتیم، پیشنهاد شد در یک سانس ویژه از نمایش فیلم «چ» در جشنواره، این فیلم برای مخاطبان کمشنوا با زیرنویس فارسی به نمایش درآید.
وی ادامه داد: فیلم «چ» به دلیل موضوع خاصی که دارد میتواند با بخش گستردهای از جامعه ارتباط برقرار کند. با اجرای این پیشنهاد مخاطبان خاصی که شاید دوست داشته باشند فیلم مورد علاقهشان را در سینما تماشا کنند اما هیچگاه امکانش را نیافته بودند، بتوانند فیلم را در سینما ببینند.لشگریپور در ادامه افزود: «چ» در حالی که بخشی از تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی ایران را روایت میکند به نوعی با شاخصههای وقایع روز نیز در ارتباط است. وی ابراز عقیده کرد: حُسن انتخاب دبیرخانه جشنواره فیلم فجر در انتخاب «چ» در بخش بینالملل گام مهمی است. همانطور که مدیران جشنواره اعلام کردند، جشنواره فیلم فجر قرار نیست کپی جشنوارههای دیگر باشد و طبعا در جستوجوی هویت مستقل خویش است. این هویتیابی در عرصه بینالمللی این جشنواره نیز باید پیگیری شود و انتخاب فیلمهای ایرانی این بخش نشاندهنده حساسیت مدیران جشنواره به اهدافی که در بخش بینالمللی دنبال میکنند، است. این بخش جایگاه ویژه خود را پیدا کرده و مخاطبان و مهمانان خارجی نیز میتوانند فیلم را در جشنواره ببینند.
«طبقه حساس» و «ملبورن» در راه جشنواره
مهر- نسخه نهایی فیلم سینمایی «طبقه حساس» ساخته کمال تبریزی دهم بهمنماه به دفتر جشنواره فیلم فجر تحویل داده میشود.
جوادنوروز بیگی، تهیهکننده دو فیلم «طبقه حساس» و «ملبورن» که در این دوره از جشنواره فیلم فجر حضور دارند، گفت: «طبقه حساس» هماکنون در مراحل پایانی فنی قرار دارد و در استودیو پیشگامان آریا مراحل تصحیح رنگ را میگذراند. با برنامهریزیهای انجام شده این فیلم تا دهم بهمنماه آماده و تحویل دفتر جشنواره فجر میشود.
وی افزود: «ملبورن» هم مدتی است آماده نمایش شده است و نسخه نهایی را به دفتر جشنواره فجر ارایه کردهایم.«طبقه حساس» ساخته کمال تبریزی در بخش سودای سیمرغ سی و دومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درمیآید. این فیلم نوشته پیمان قاسم خانی، داستان مردی را روایت میکند که بعد از مرگ همسرش او را در یک قبر دو طبقه دفن میکند اما پس از مدتی که سر مزار همسرش میرود و متوجه میشود به اشتباه مردی غریبهای در طبقه دیگر قبر دفن شده است.
علیخانی در ویژه برنامه تحویل سال شبکه 3
ایسنا- شبکه سه سیما امسال برخلاف سال گذشته قرار است احسان علیخانی را مجری برنامه تحویل سال اعلام کند تا بینندگان ساعات پایانی 92 را با مجری «ماه عسل» بگذرانند.
علیخانی در نوروز سال ۹۱ هم مجری برنامه تحویل سال شبکه دو سیما بود. او که در برنامه تحویل سال 92 غیبت داشت، اجرای اصلی ویژه برنامه تحویل سال 92 را به سیدعلی ضیا سپرد. براساس این گزارش، تاکنون شبکه تهران نیز رامبد جوان را به عنوان سازنده برنامه تحویل سال 93 معرفی کرده است.برای اولینبار برنامه تحویل سال شبکه تهران به صورت تولیدی به تهیهکنندگی و کارگردانی رامبد جوان تولید و پخش میشود. این ویژه برنامه در روز 29 اسفندماه از ساعت شش تا هشت صبح شروع میشود و تا ساعت 24 ادامه خواهد داشت.
هر سال شبکههای تلویزیونی پیش از تحویل سال برنامههای زندهای را با حضور مجریان مطرح تلویزیون به روی آنتن میبرند تا با حضور مهمانان ویژه، ساعاتی پیش از فرا رسیدن سال جدید، اوقات خوشی را برای مخاطبان رقم بزنند.رقابت برای ارایه بهتر و جذابتر ویژه برنامههای تحویل سال نیز میان شبکهها و سازندگان این برنامهها دیده میشود.
رقابت نمایشها در روز ششم تئاتر فجر
مهر- پنجشنبه سوم بهمنماه ششمین روز جشنواره بینالمللی تئاتر فجر است.در بخش مسابقه تازههای تئاتر ایران، سه نمایش در تالارهای چهارسو، سایه و کارگاه نمایش اجرا میشوند.
نمایش «فرجام سفر طولانی طوبا» کار محسن حسنزاده در نوبتهای 18 و 20:30 تالار چهارسو اجرا میشود. در تالار سایه نیز نمایش «قصه ظهر جمعه» کار سیدمحمد مساوات در نوبتهای 17و19 روی صحنه خواهد رفت. کارگاه نمایش نیز میزبان نمایش «رضا» کار جابر رمضانی در نوبتهای 16:30 و 18:30 میشود. در تالار قشقایی نیز نمایش «سنگ بست» به کارگردانی محمدمهدی خاتمی در نوبتهای 17:30و19:30 روی صحنه میرود.در بخش مسابقه بینالملل نیز نمایش «مرد بالشی» کار محمد یعقوبی و آیدا کیخانی در نوبتهای 17و19:30 سالن استاد ناظرزاده کرمانی به اجرا درمیآید. نمایش «تنها در میان جمعیت» کار آنادورادورنو از ایتالیا نیز در سالن استاد سمندریان به اجرا درمیآید. این نمایش دو اجرا در ساعتهای 18و20:30انجام میدهد.
نمایش «خیال بیخیال» کار احسان فاضلی در ششمین روز جشنواره در سالن استاد انتظامی و در نوبتهای 17 و 19 اجرا میشود. تالار فردوسی نیز در این روز میزبان علاقهمندان « اپرای عروسکی لیلی و مجنون» کار بهروز غریبپور خواهد بود که در ساعت 19 اجرا میشود.اجرای نمایشهای خیابانی، جلسات نقد و بررسی نمایشهای خیابانی و آغاز کارگاههای آموزشی این بخش از جمله برنامههای روز ششم جشنواره است.