سفرنامه یک انگلیسی؛ «ایران در آستانه مشروطیت»: در سرزمین آرزوها
دو سال پیش یکی از دانشجویان دوره دکتری که برای پایاننامهاش موضوع «انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی 1357» را برگزیده بود، برای پیشبرد کارش، گاهی با من مشورت میکرد و کمک میگرفت. در این راه او چند عنوان کتاب مرتبط با موضوع به من هدیه داد، از جمله «ایران در آستانه مشروطیت» با نام اصلی «در سرزمین آرزوها» کتابی جذاب و آموزنده که چندین بار آن را زیر و رو کردهام، از جمله در یکی از روزهای پاییزی 92.
در صفحه 11 کتاب در معرفی نویسنده کتاب میخوانیم؛
«آرنولد هنری ساویچ لندور ایرانشناس نیست. او جهانگرد، کاشف، ماجراجو، شکارچی، عکاس، نویسنده، مخترع و نقاش است. به گفته خودش «کمابیش همه جهان را زیر پا گذاشته است».
ساویچ لندور از 16 سالگی سفر کردن را آغاز کرده و در یک دوره طولانی پرتلاش و پرتکاپو، بخش مهمی از جهان را دیده و با شخصیتهای برجسته روزگار خود دیدار داشته است. لندور با درآمدی که از محل کشیدن نقاشی از ثروتمندان، هنرمندان و سیاستمداران کسب میکرد به هر سوی جهان سر میکشید و هر جای دیدنی دنیا را بازدید میکرد...» .
« ایران در آستانه مشروطیت» در سال 1902 نوشته شده است. لندور برای رسیدن به ایران از انگلستان و از مسیر آلمان، لهستان، اوکراین و روسیه میگذرد. بخشی از سفر در خاک اروپا با قطار انجام میشود. او از لحظه ورود به منطقه خزر و سپس ایران مجبور است راه را با گاری، درشکه، کالسکه و حتی گاه بر پشت اسب و قاطر طی کند.
همزمانی سفر لندور، یعنی شروع قرن بیستم، از یک سو به سالهای آغازین پوست انداختن فکری و اجتماعی و سیاسی جامعه ایران و از طرفی با فعالیت ویلیام ناکس دارسی، به تعبیری کاشف نفت در کشورمان میتواند تاملبرانگیز باشد.لندور سفر خود را در آخرهای سال 1900 میلادی (1279 خورشیدی) آغاز میکند و تا ابتدای سال 1902 ادامه میدهد؛ سالی که هنوز دو رویداد مهم آغاز قرن بیستم، یعنی انقلاب مشروطیت ایران و انقلاب اکتبر روسیه، هیچکدام رخ نداده است، به تعبیری سفر لندور در روسیه و در ایران در شرایطی صورت گرفته که اروپا و ایران آبستن حوادث بسیاری بودهاند.
در صفحه 29 کتاب آمده است؛ «وقتی نوبت به من رسید، سرم را داخل باجه بلیتفروشی قطار ایستگاه ویکتوریا کردم و گفتم:
- اول میروم باکو!
- باکو کجاست؟
- در جنوب روسیه است
- آهان فهمیدم، اما ما بلیت برای مسیری دورتر از ورشو نمیفروشیم. اگر روسیه میروی ما فقط تا ورشو قطار داریم.
- ورشو؟ خوب بلیتش چند است؟ لطفا!»
سفر لندور، اینگونه آغاز میشود و با گذر از ورشو و کییف که از متعلقات آن روزهای امپراتوری روسیه بودند به باکو میرسد. او در بخشی از خاطراتش از پایتخت امروز جمهوری آذربایجان مینویسد: «باکو به خصوص در بخش اروپایینشین آن بجز نفت هیچ ندارد. در قسمت قدیمی شهر که برخوردار از معماری ایرانی است، خانهها سقفهای مسطح دارند. روی تپهای که این منطقه روی آن قرار دارد یک قلعه و مسجدشاه عباسی واقع است...».
چند سال پیش که برای نخستینبار این کتاب را میخواندم، هنوز «چوگان» به نام جمهوری آذربایجان در یونسکو به ثبت نرسیده بود، اما این بار با خودم فکر میکردم که اگر قلعه و مسجدشاه عباسی، همچنان روپا باشند، چه بسا در زمره افتخارات تاریخی این کشور به ثبت رسیده باشد!.
در صفحه 47 کتاب میخوانیم: «کسی بندر انزلی را بندر ناکجاآباد خوانده است. ایرانیها در خزر هیچ باراندازی ندارند. انزلی، شهر مشهدی و استرآباد سه محلی است که ایرانیان در آنجا بندر دارند، اما هیچ اسکله و باراندازی برای پهلو گرفتن کشتیها وجود ندارد. کشتیها در وسط دریا لنگر میاندازند و مسافران و بارها با قایقهای کوچکتر به بندر حمل میشوند...».
در صفحه 49، لندور از منظر جامعهشناختی، ایران آن دوران را به مخاطب خود معرفی میکند؛ «... با عبور از کنار جمعیت نگران زدن جیبم بودم، عابران بار و بنه خودشان را در گل و لای بر زمین میکشیدند، هر کسی را که میدیدم دستش دراز بود و کمک میخواست...».
نویسنده در ادامه کالبد شکافی جامعه ایران در قالب کوچک بندر انزلی آغاز قرن بیستم، اینگونه به داوری مینشیند: «ایرانیان در سر کیسه کردن خارجیان فقط در یک مورد از دیگر شرقیها متمایزند، شرقیهای دیگر سعی میکنند با ادب و احترام و با جلب رضایت تو پولی بگیرند اما ایرانیان راه سریعتر و مطمئنتری را در پیش میگیرند. آنچنان زیر فشارت میگذارند که مجبور شوی با پرداخت پولی از شر آنها راحت شوی... قانون در این کشور معنایی ندارد...».
لندور با گذر از رشت و منجیل به قزوین میرسد: «در قزوین بازار بزرگی وجود دارد که کالاهای اروپایی ارزان عرضه میکند. کالاهای زیبای ساخت داخل هم در این بازار به فروش میرسد. قزوین از نظر استراتژیک موقعیت مهمی دارد.»
از همان اول که برای نخستینبار کتاب را دست گرفتم، دلم میخواست خیلی زود به جایی برسم که جهانگرد انگلیسی قدم به پایتخت ایران میگذارد، دلم میخواست «طهران» 110 سال پیش را از دریچه نگاه او به تماشا بنشینم.
در صفحه 77 کتاب برای نخستینبار با واژه «تهران» روبهرو میشوم؛ «چند ساعتی استراحت کافی است تا استخوانهای کوفته شده مسافر آرام بگیرد، مستخدمان داخل استراحتگاه با سلام و احوالپرسی مسافران را بدرقه میکنند و مسافر، راه تهران را در پیش میگیرد. فاصله قزوین تا تهران حدود 108 مایل اعلام میشود...».
هرچند مایلی که میسپاریم ساختمانی خشت و گلی و مستطیل شکل سر راهمان سبز میشود که درختان میوه از بالای چینههای گلی آن به چشم میخورد. این باغ سبز را که پشتسر میگذاریم باز زمین خشک است و بایر رفته رفته تعداد مردم زیادتر میشود و خبر از این میدهد که مسافر به تهران و به پایتخت امپراتوری ایران نزدیکتر میشود. از دوردست یک برج به چشم میآید. یک گنبد هم ظاهر میگردد. بعد قلعهای هویدا میشود. این بناها خبر از پایان یک سفر طولانی میدهد...».
با این توصیف کم و بیش شاعرانه، لندور ورود خود را به پایتخت امپراتوری ایران اعلام میکند: «به دروازه تهران رسیدیم. نیم مایل دیگر مانده بود تا به هتل محل اقامتم برسم.... هتل از دور نمایان شد. صفی از جمعیت و در میان آنها گدایان در جلوی هتل صف کشیده بودند. بر سر تخلیه کردن بار من بین آنها اختلاف و دعوا افتاد...».
مرد انگلیسی با توجه به دانستهها و دیدههایش، زندگی اجتماعی تهران را اینگونه تشریح میکند؛ «در تهران هیچ سرگرمی مستمری وجود ندارد. ممکن است گاه کنسرتی یا برنامه دانسی برگزار شود، اما تئاتر یا سالن موسیقی وجود ندارد. باشگاههای راحتی وجود دارد که مردم دور هم جمع میشوند، مینوشند و با هم ورقبازی میکنند...».
لندور در توصیف تهران به عنوان مرکز حکومت قاجار مینویسد: «تهران چند سالی است که پایتخت ایران است، پایتخت قبلی ایران اصفهان بود. تهران در آغاز به شکل گرد و دایرهای ساخته شده بود. اگر دقیقتر بگوییم یک چندضلعی منظم بوده است که محیطش یک فرسخ بود. شهر 12 دروازه دارد که در طلوع آفتاب باز و شبها بسته میشوند. بزرگترین میدان تهران میدان بالا یا میدان توپخانه است. در اطراف این میدان چندین قبضه توپ کوچک و بزرگ متعلق به دورههای گذشته وجود دارد. در تهران یک تراموای اسبی هم مشغول کار است. واگنها بسیار کثیف است اما اسبهای قبراقی دارد...»
سفارت انگلیس و باغ قلهک که بحث بر سر مالکیت آن، یکی دو سال پیش در ایران بالا گرفته بود، بدون تردید از چشم لندور به دور نمانده است؛ «سفارت انگلیس در تهران در نوع خود بسیار بزرگ و زیباست. درختان زیبای زیاد و خیابانهای سایهدار و خنک آن دیده میشود. در محوطه سفارت خانههای زیادی برای اقامت کارمندان، وابستگان و مترجمان در نظر گرفته شدههاست. تابستانها سفارت به باغی منتقل میشود که در مثلثی بین قلهک، تجریش و زرگنده در حومه تهران در دامنه منطقه کوهستانی گرم، خاکآلود و لخت شمیران قرار دارد.
در باغ قلهک درختان سرسبز وجود دارد. دو باغچه سبز نیز در باغ دیده میشود.
از تجریش تا قلهک هفت مایل فاصله است. جاده آن بسیار خاکی است. در میانه راه یک قهوهخانه وجود دارد. کنار قهوهخانه توقف کردیم. اسبها استراحتی کردند و ما هم استکان چایی نوشجان کردیم.»
در ورق زدن کتاب، در صفحه 170 که لندور کاخ شاه را به عنوان موضوع فصل 22 برگزیده است، میخوانیم: «کسی که از تهران دیدن میکند نباید بدون بازدید از کاخ شاه، ذخایر جواهرات و موزه آن تهران را ترک کند. برای این بازدید باید مجوز خاصی تهیه کرد.»
تعریف و توصیف 10 صفحهای لندور از کاخ شاه از تالار مرمر، از موزه از نقاشیها و فرشهای زیبا، از پرتره شاهان و حاکمان از پیانوها و عکس ملکه ویکتوریا مخاطب را با خود به دنیای زیبایی آمیخته در رویا و واقعیت میکشاند؛ «در انتهای کاخ تالاری است که تخت سلطنتی در آن قرار دارد. پردههایی با تزئینات زیبا در این تالار به چشم میخورد. در وسط سقف آسمانی طراحی شده که هشت ستاره در آن کشیده شده است. دو تصویر بزرگ از ناصرالدین شاه و دو صحنه از دو نبرد فتحعلی شاه بر دیوارها دیده میشود. در انتهای تالار موزه یک صندلی تشریفاتی و سلطنتی وجود داشت که با طلا و نقره تزیین شده بود. در دو طرف صندلی دو گلدان ساخته شده بود و در پشت آن یک گل آفتابگردان... از گلخانه که بیرون آمدیم دوباره وارد باغ شدیم. باغ اگرچه بیش از حد شلوغ است اما حقیقتا زیباست. فوارههای زیاد، حوضهای بزرگ که ساختمانهای زیبا را در خود انعکاس دادهاند، به باغ زیبایی خاصی بخشیده است...».
دو سه باری که این بخش از خاطرات «آرنولد هنری ساویچ لندور» را میخوانم، خیالم به سمت و سوی «چشمهایش» و «استاد ماکان» و «فرنگیس» و قلم شیوای «بزرگ علوی» پر میکشد، در رویا علی حاتمی را میبینم که با «سلطان صاحبقران» در باغ چرخ میزند، او را میبینم که با «هزاردستان» این سو و آن سوی میرود.
مرد انگلیسی در 110 سال پیش از یکی از میراثهای فرهنگی و تاریخ ایران با شگفتی و احترام حرف میزند.
در کتاب 500 صفحهای «ایران در آستانه مشروطیت» یا «در سرزمین آرزوها» نویسنده «سر آرنولد هنری ساویچ لندور» از دریچه یک انگلیسی هنرمند و در عین حال طرفدار طبیعی و منطقی منافع کشورش و دست آخر در قالب یک اروپایی با فرهنگ و تفکر و سنتهایی متفاوت با مشرق زمین، بهطور خاص با ایران از منظر جغرافیایی، سیاسی و اجتماعی، ایران 110 سال پیش را زیر ذرهبین میبرد؛ او به رفتارهای اجتماعی و به رویدادهایی اشاره میکند که اگر نگوییم همه آنها، اما بسیاری از آنها هنوز در کشورمان قابل دیدن است، در عین حال که برخی صفتها و نسبتهایی که به ایرانیان میدهد، نمیتواند از سر الزام، واقعیت داشته باشد اما در مجموع کتاب با توجه به نثر روایی خود، مستندگونه، جذاب، خواندنی و گاه هم تاسفبرانگیز مینماید.
«ایران در آستانه مشروطیت» با ترجمه علیاکبر عبدالرشیدی توسط انتشارات اطلاعات، چند سال پیش منتشر شده است.
لندور که از طریق باکو و رسیدن به بندر انزلی، گام به ایران 110 سال پیش نهاده بود، با اقامتی طولانی در تهران، از مسیر شاه عبدالعظیم و رسیدن به قم و کاشان و دیدار از باغ فین، راه به اصفهان میگیرد و از میراث جاویدان پایتخت عباسیان میگوید و مینویسد.
لندور در روزهای داغ و تفتیده کویر ایرانی را در کنار شبهای پرستاره آن دوست میدارد. او راه خود را از میان یزد و کرمان در گذر از قلعه قهقهه و بیابانهای خشک و بیآب و علف سیستان و بلوچستان تا رسیدن به مرز پاکستان ادامه میدهد و سوم فوریه 1902 وارد کویته میشود.
شبهای بخارا با گالیله
سنگینی دست بشر بر کلید ماشین انقراض«برترین خصلت آدمی توانایی شناخت دنیا و کوشش برای تغییر دادن آن است. گالیله از زمره مردان کمیابی بود که در عصر خود هم آن توانایی را داشت و هم به این کوشش دست زد. قریب نیم قرن پیش از او کوپرنیک فرضیه گردش زمین را به دور خود و به دور خورشید به میان آورده بود و در زمان حیات گالیله دوستش جوردانو برونو را پس از هشت سال زندان و شکنجه در دخمههای تیره انکیزایسیون، به جرم دفاع از فرضیه کوپرنیک و به اتهام افسونگری روی تلی از آتش زنده زنده سوزاندند.
گالیله در زمینه دانش و جستوجوی حقیقت خطا نمیکند. دیر باور است و پیگیر و خستگیناپذیر.
گالیله به انسان اعتقاد دارد، یعنی به عقل انسان اعتقاد دارد. اگر این اعتقاد نباشد، آن همه کوشش برای کشف حقیقت هستی به چه کار میآید؟ «اگر این اعتقاد را از من بگیری، دیگر حتی قدرت ندارم که صبح از توی رختخواب بلند شوم.»»
این را علی دهباشی در آغاز نشست صدوچهلوسومین شب از شبهای مجله بخارا که به «گالیله» اختصاص داشت از مقدمه کتاب زندگی گالیله نوشته برتولت به قلم عبدالرحیم احمدی، مترجم کتاب، برای حاضران خواند. این نشست با همکاری موسسه فرهنگی هنری ملت، مدرسه ایتالیاییها (پیتر ودلاواله) و پروژه صلح ستارگان عصر دوشنبه گذشته در محل مدرسه پیترودلاواله با حضور دانشجویان و علاقهمندان به نجوم برگزار شد و دکتر اسماعیل کهرم، فعال محیطزیست از جمله شخصیتهای حاضر در این نشست بود.
پس از آن نوبت به پروفسور کارلو چرتی رسید که از برپایی شب « گالیله» سخن بگوید و سخنان او را حانیه اینانلو به فارسی ترجمه کرد. او پس از تشکر از حاضران در این مراسم، گفت: «در واقع نکته جالبی که وجود دارد این است که برای مردمی که در روزگار دانشمندانی چون لئوناردو داوینچی و گالیله زندگی میکردند، بحث علم و فرهنگ و هنر و ادبیات به نحوی در هم آمیخته بود و این عرصهها را از یکدیگر تفکیک نمیکردند. دقیقا موضوعاتی که دانشمندان و استادان آمریکایی نیز همین موضوع را مطرح میکنند و میگویند که فرهنگ و علم هم سو با یکدیگر و دوشادوش هم حرکت میکنند و این موضوع در واقع رنسانس و دوران جدید را رقم میزند. در واقع توجیه استادانی که این نظریه را مطرح میکنند این است که یک انسان کامل و با فرهنگ و با فضیلت کسی هست که بتواند در تمام زمینهها به شناخت دست پیدا کند و قطعا در یک زمینه بیش از زمینههای دیگر تخصص پیدا میکند. ولی به این معنی نیست که از سایر حوزههای عملی و فرهنگی به دور باشد و با آنها آشنایی نداشته باشد و اصولا این نوع نشانه بارز و شاخص اومانیسم است و در واقع این الگویی است که ما قصد داریم به شیوهای انتقال بدهیم و راجع به آن صحبت کنیم و در حقیقت آن هم پایهای خواهد بود برای فرهنگ ایتالیا که اینطور هم هست.»
دکتر اتوره برونی دیگر سخنران این مراسم بود که حانیه اینانلو ترجمه سخنرانی او را بر عهده داشت.
«وقتی به شخصیت گالیله و به سهم او در تاریخ تفکر علمی، تاریخ ادبیات و دفاع از آزادی اندیشه فکر میکنیم و میبینیم چگونه با جسارت، سنت هزاران ساله کلیسا را به چالش کشید؛ هنگامی که به سختیها و تحقیرها و حبسهایی که در طول زندگیش متحمل شد، میاندیشیم، متوجه میشویم که هیچگاه حق وی به شایستگی ادا نمیگردد.
اما آنچه ما باید در اینجا بهطور ویژه به آن بپردازیم، رابطه او با ادبیات است. البته علاقهمندی وی به ادبیات به این معنی نیست که او علم را به یک رابطه ساده کتابی و نظری تنزل میدهد. بحث و جدلهای مداوم او با علم دانشگاهی زمان خودش نقدی است بر اینکه علم دانشگاهی منحصرا در کتابها و تفاسیر مطالب نوشتاری شکل میگیرد و برخاسته از مشاهده واقعیت نیست. از نظر گالیله علم باید «اصل مرجعیت کتاب مقدس» را رد کند و تنها به چند جلد کتاب که سنتهای پیشین آنها را غیر قابل جایگزین میدانند، محدود نشود. بلافاصله در پی رد این اصل مرجعیت، مشکل رابطه علم و اعتقاد پیش میآید، همان موضوعی که گالیله در کتاب «نامههای کوپرنیک» به آن میپردازد. پیشنهاد او این است که دو حوزه مورد بحث از یکدیگر تفکیک شوند. از نظر او حقایق الهی هم به واسطه طبیعت و هم از طریق کتاب مقدس به انسان منتقل میشوند، حال آنکه هرگونه اظهارنظر در حوزه پدیدههای طبیعی باید بر مبنای مشاهده و سنجش باشد چراکه خداوند شناخت طبیعت را از طریق مشاهده مستقیم و خرد انسانی میسر میسازد.»
سپس الکساندر پدی اوتیس از دانشجویان مدرسه ایتالیاییها شرحی از زندگی گالیله را به همراه تصاویری از لکههای خورشیدی برای حاضران خواند که نیک بانو اردلان گفتههای او را به فارسی ترجمه کرد.
و بعد از آن نوبت به سیاوش صفاریانپور، مدیر پروژه صلح ستارگان و عضو هیات تحریریه مجله نجوم رسید که به همراه کاظم کوکرم، معاون تحریریه مجله نجوم و عضو شورای موسس پروژه صلح ستارگان با استفاده از تصاویر به طرح موضوع پرداختند و کوشیدند تا به کمک تصاویر آنچه را گالیله مشاهده کرده بود برای حاضران به نمایش بگذارند و آقای صفاریانپور این پروژه را چنین مطرح کرد:
دانستههای ما چه تناسبی با رفتار ما دارد؟ این پرسشی پر چالش برای بشر قرن حاضر است. 400 سال پیش، گالیله با نگریستن به نقاط دور دست آسمان شب از دریچه تلسکوپ دستسازش، نگاه آدمی به جهان پیرامونش را وسعت داد. سالها بعد در اوایل قرن بیستم
ادوین هابل دریافت که کهکشانها در حال دور شدن از یکدیگر هستند و بشر دانست که کهکشان راه شیری در این عالم تنها نیست. در همین قرن، مسافران آپولوها گامهای بشر را بر خاک کرهای دیگر به پیش بردند و امروز مریخ نوردها بر سیاره سرخ جولان میدهند و پرسش این است: آیا تصمیمهای آدمی با دانستههایش در تناسبی منطقی است؟
امروز با کمک تلسکوپ فضاییهابل به دوردستهای کیهان مینگریم، به کهکشانی در نقطهای از گیتی که نزدیک به 13 میلیارد سال نوری از ما فاصله دارد! با ظهور فناوریهای نو افق دید انسان به جهان پیرامونش به یکباره وسعتی شگرف یافته است و باز هم میپرسیم: آیا آگاهی ما نسبت به جایگاهمان در هستی با رفتارمان تناسبی دارد؟
تجربه دوران طولانی جنگ انسان با انسان و جنگ دو قرن اخیر انسان با طبیعت به ما یادآور میشود که بیتناسبیم! امروز خردمندان و مروجان علم در گوشه و کنار جهان، بشر پر فناوری قرن حاضر را به درنگ در رفتارخود دعوت میکنند. به ایستادن و نگریستن به مسیر طی شده. مکاشفه بعدی ما در هستی چه خواهد بود؟ کسی به درستی نمیداند. اما حقیقت هویدا به ما هشدار میدهد که دست بشر بیش از هر زمان بر کلید ماشین انقراض سنگینی میکند!
کیمیایی راهی اوکراین شد
مهر- مسعود کیمیایی برای نظارت بر آهنگسازی فیلم سینمایی «متروپل» که توسط بهزاد عبدی ساخته میشود راهی کشور اوکراین شد. در این سفر که پولاد کیمیایی او را همراهی میکند قرار است مراحل نهایی ساخت موسیقی توسط بهزاد عبدی در اوکراین انجام شود.
کیمیایی بعد از همکاری با آهنگسازان موفقی چون اسفندیار منفردزاده، بابک بیات، گیتی پاشایی، کارن همایونفر و... برای اولینبار با بهزاد عبدی همکاری میکند. بهزاد عبدی فارغالتحصیل دانشگاه موسیقی کییف و نوازنده ارکستر فیلارمونیک این شهر است.
کیمیایی که حساسیت زیادی نسبت به موسیقی متن و تیتراژ فیلمهایش دارد، خود نوازنده پیانو و گیتار و یک شنونده حرفهای موسیقی است. کیمیایی و فرزندش بعد از یک هفته به ایران بازخواهند گشت تا آخرین مراحل فنی ساخت «متروپل» را به انجام برسانند.
فیلمبرداری بیست و نهمین فیلم مسعود کیمیایی با نام موقت «متروپل» شامگاه 29 تیرماه در تهران آغار شد. این کارگردان در افتتاحیه این فیلم اعلام کرد شخصیت اصلی فیلمش یک زن است چراکه دیگر مردهای فیلمهای او پیر شدهاند و در همان سینمای تخریبشده «متروپل» ماندهاند.
شورای شهریها به «تئاتر شهر» میآیند
ایسنا- مدیر مجموعه تئاتر شهر با اشاره به دیدار کمیسیون فرهنگی، هنری شورای شهر تهران از بازدید این کمیته از مجموعه تئاتر شهر خبر داد و همچنین اعلام کرد که خروجی مترو از مقابل تئاتر شهر برداشته میشود.اتابک نادری گفت: به تازگی جلسهای با حضور آقایان مسجد جامعی رییس شورای شهر تهران، مرادخانی معاون هنری وزارت ارشاد و مدیر کل میراث فرهنگی و نیز تعدادی از هنرمندان برگزار شد که در این جلسه درباره مشکلات و مسایل مختلف تئاتر شهر صحبت کردیم و قرار شد بازدیدی از این مجموعه انجام شود.
نادری در پاسخ به این پرسش که آیا شورای شهر در تامین هزینههای بازسازی تئاتر شهر کمک خواهد کرد، توضیح داد: تصور نمیکنم خود شورای شهر در این زمینه بتواند کاری انجام بدهد. اما مهم این است که میتواند روند کارها را سرعت ببخشد به این صورت که بخشهای مختلف مدیریت شهری با سرعت بیشتری به کمک مجموعه تئاتر شهر بیاید.
مدیر تئاتر شهر در ادامه درباره خروجی دیگری که به عنوان زیرگذر در ضلع شمالی تئاتر شهر و در کنار مترو راهاندازی شده، توضیح داد: با افتتاح این زیرگذر، خروجی مترو برداشته میشود و در واقع خروجی مترو به همین زیر گذر جدید منتقل خواهد شد، خوشبختانه ارتفاع خروجی زیرگذر حدود یک متر کمتر از ارتفاع خروجی قبلی مترو است.
همایش نکوداشت جلال و شمس آلاحمد
مهر- همایش نکوداشت زندهیادان جلال و شمس آلاحمد با عنوان «جلال و شمس روشنفکران خودی»، روز 25 آذرماه در سالن همایشهای موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران برگزار میشود.
این همایش به مناسبت سالروز درگذشت شمس آلاحمد و با هدف شناخت بیشتر جلال و شمس آلاحمد به عنوان شخصیتهایی تاثیرگذار در زمینهسازی فکری و نظری برای انقلاب، همچنین بررسی و تحلیل منصفانه روشنفکری این دو برادر، برگزار خواهد شد.
در این همایش حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی، حجتالاسلام والمسلمین رسول جعفریان، سیدیحیی یثربی، سعید محبی، محمدحسین دانایی (خواهرزاده شمس و جلال) و محمد بقایی ماکان پیرامون شخصیت شمس و جلال و بیان تفاوت روشنفکری این دو برادر با روشنفکری متعارف و متمایل به غرب سخنرانی میکنند.
همچنین چهرههایی چون ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین دانشور) و سیدمهدی طالقانی (فرزند آیتالله طالقانی) به بیان خاطراتی از شمس و جلال آلاحمد خواهند پرداخت. این همایش از ساعت 14تا 17 روز 25 آذرماه با حضور جمعی از پژوهشگران، صاحبان اندیشه و نیز دوستان و یاران زندهیادان جلال و شمس آلاحمد در سالن اجتماعات موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران برگزار خواهد شد.
قطبالدین صادقی به تماشای «قاتل بیمزد»
گروه فرهنگ- نمایش «قاتل بیمزد» نوشته اوژن یونسکو و کارگردانی محمد فاتحی در دومین اجرای خود میزبان قطبالدین صادقی بود.
قطبالدین صادقی در رابطه با این نمایش گفت: «این نمایش در ابتدا نگاهی به جریان فاشیست و حکومتهای توتالیتر داشت که به مرور زمان این نگاه با نگاه ترس از مرگ که در تمام آثار یونسکو وجود دارد، انطباق پیدا کرد».
در این نمایش نقشآفرینی برعهده پرنده علایی، مجتبی قربانی، علی کوشا، الهه حاجیزاده، امیر سلیمانی، حسام شریفی، مهشید نوروزی، شیما فرشتیان و محمد حمیدی است.
لازم به ذکر است این نمایش همه روزه به غیر از شنبهها ساعت 19:15 در تماشاخانه سه نقطه سالن استاد رکنالدین خسروی به روی صحنه میرود جهت رزرو بلیت با شماره 09374124175 تماس بگیرید.
یونسکو درگذشت دکتر معتمدنژاد را تسلیت گفت
ایرنا- از طرف کمیسیون ملی یونسکو، دکتر محمدرضا سعیدآبادی، دبیر این کمیسیون روز سهشنبه در پیامی درگذشت کاظم معتمدنژاد، پدر علم ارتباطات ایران را به جامعه علمی تسلیت گفت.
در این پیام آمده است: درگذشت دکتر کاظم معتمدنژاد، استاد مسلم روزنامهنگاری نوین و پدر علم ارتباطات ایران برای دوستداران وی و جامعه علمی کشور ضایعهای جبرانناپذیر است. مرحوم معتمدنژاد با تاسیس دانشکده علوم ارتباطات، نقش مهمی در توسعه علوم ارتباطات در کشور داشت و برای اولینبار مفاهیمی همچون «حقوق ارتباطات»، «ارتباطات و توسعه» و «جامعه اطلاعاتی» را وارد ادبیات این حوزه کرد.
تاسیس کمیته ملی ارتباطات کمیسیون ملی یونسکو- ایران و انجمن ایرانی مطالعات جامعه اطلاعاتی از دیگر خدمات این استاد گرانقدر ارتباطات به کشورمان است.
مرحوم معتمدنژاد از چهرههای ماندگار ارتباطات از سال 1372 تا 1386 ریاست «کمیته ملی ارتباطات» کمیسیون ملی یونسکو را برعهده داشت و در این دوران، کمیسیون را از نظرات و دیدگاههای جامع خود در حوزه ارتباطات بهرهمند کرد.
کمیسیون ملی یونسکو درگذشت این استاد برجسته و دانشمند بینالمللی را به خانواده محترم او، فعالان رسانهای و جامعه علمی کشور تسلیت میگوید و از خداوند متعال برای آن مرحوم مغفرت و علو درجات و برای بازماندگان وی صبر و شکیبایی را آرزومند است.
دکتر کاظم معتمدنژاد، پدر علم ارتباطات ایران چهاردهم آذرماه در اثر بیماری و در آستانه 80 سالگی درگذشت و پیکر وی 16 آذرماه در قطعه نامآوران به خاک سپرده شد.