روایت اوج یک قهرمان: «چ» مثل چمران
محبوبه حقیقی- به قول کیوان کثیریان که با چند دقیقه تاخیر توانست از ازدحام جمعیت بیرون سالن برگزاری نشست فیلم، خودش را به تریبون اجرای برنامه برساند، «چ»، نه تنها اتفاق بزرگی در سینمای حاتمی کیاست بلکه یک اتفاق در سینمای ایران است.
با توجه به اینکه گزارش یک جشن بعد از حضور درجشنواره فجر سال 89، هرگز اجازه اکران عمومی پیدا نکرد، می توان گفت پس از اکران فیلم «دعوت»، حاتمی کیا بعد از پنج سال به پرده سینما بازگشته است؛ آن هم با فیلمی که صحنههای جنگی دارد وداستانش در دل جنگ اتفاق میافتد که میتوان آن را بازگشتی باشکوه برای حاتمیکیا دانست.
همچنان که نزدیک به سه سال است که رسانهها از آن سخن میگویند، «چ»، روایت 48 ساعت از زندگی مهدی چمران است. این خود نخستین تصمیم هوشمندانه حاتمیکیا بوده در زمانی که تصمیم به ساختن اثری با چنین محتوایی گرفته است. شرح دو ساعته یک برش از زندگی یک قهرمان بیتردید تصویر کاملتری از او به دست میدهد تا روایت خلاصه گذرا از تمام زندگی او. هوشمندانهتر آنکه، «چ» برخلاف تصور، نمیخواهد روزهای منتهی به شهادت چمران را به تصویر بکشد. «چ» پایان یک قهرمان نیست بلکه اوج او را به تصویر میکشد.
همانطور که ابراهیم حاتمیکیا خود اعتراف کرد، اینکه درباره شخصیتی که میشناسیم و مردم روزگارمان میشناسندش، فیلم بسازیم کار بسیار سختی است. چراکه بیشتر، کار و شخصیتپردازی را در معرض قضاوت قرار میدهد حتی آدمهایی که آن شخصیت آشنا را میشناسند، روی تکتک کلمات و واژگانی که در دیالوگها میگوید، روی لحن و آکسانهایش، روی شیوه نگاه کردن و گام برداشتن و... حساسیت ویژهای به خرج میدهند و به این سادگیها نمیپذیرندش. برای همین به شخصیتهای اصلی و تاثیرگذار فیلم نگاه کردهام:
1- اگر قرار باشد به سلیقه خودم و البته بسیاری از آنها که فیلم را روز گذشته در کاخ جشنواره با هم دیدیم، تنها یک ایراد از «چ» حاتمیکیا بگیرم خود چمرانش است. مصطفی چمران یکی از اسطورههای دوران دفاع مقدس است.
شخصیت پیچیدهای که از هر سو نگاهش میکنی، بیشتر شگفتزده میشوی و بیشتر برایت دست نیافتنی میشود. اما اشکال اینجاست که این مرد دست نیافتنی را قریب به اتفاق مخاطبان این فیلم میشناسند.
صدایش را هر جا بشنوند میگویند: «این صدای دکتر چمرانه.» همگان بارها و بارها فیلمهای اندکی را که تلویزیون از او پخش کرده، دیدهاند. همین است که فریبرز عربنیا را با آن گریم تمام عیار و بازی بسیار خوب و حتی محبوبیتی که در مخاطبان سینما دارد، گزینه مناسبی برای چمران نمیکند.
شاید مهمترین مشکل، صدای این بازیگر است؛ صدایی که خود به خود هویت دارد و هر کس که بشنود، میشناسدش، لحنی که مخصوص اوست و اصلا برای شبیه لحن چمران شدن مناسب و موفق نیست. چمران وقتی حرف میزند مخاطب چشم بسته میتواند فکر کند این سلطان است که دارد دیالوگ میگوید؛ شاید کمی آهستهتر و شمردهتر.
2- اصغر وصالی از معروفترین فرماندهان جبهه کردستان است. او و بچههای گروهش که به خاطر بستن دستمالهای سرخ به دور گردنشان به دستمال سرخها معروف بودند پیش از شروع جنگ و در غائله کردستان به جنگ با جدایی خواهان رفتند و کنار چمران جنگیدند.
اصغر وصالی «چ» با آنچه دربارهاش خواندهایم و شنیدهایم شباهت دارد. شاید تفاوت اصلیاش با شخصیت چمران اینجاست که مردم صدا و لحن شهید اصغر وصالی را نمیدانند پس با این جوان پرشور پاکبازی که نقشش را هم بابک حمیدیان بازی میکند، ارتباط برقرار میکنند و باورش میکنند.
حتی اگر گاهی شعار بدهد و شعارهایش خیلی رو باشد اما از دید مخاطب خردهای بر او وارد نیست چراکه این ادبیات متعلق به چند ماه بعد از پیروزی انقلاب است.
3- «هانا»ی کردستان. مریلا زارعی بارها ثابت کرده که دستکم در جمع بانوان بازیگر از بهترینهاست. در «چ» یک بار دیگر این را به رخ مخاطب میکشد. زن جوان کردی که کودک چندماههاش را بیوقفه در بغل دارد و نماد شایستهای از مردم کردستان است، قربانیان جنگ؛ خواه داخلی باشد خواه با بیگانه. زنی که برادرش از سویی و همسرش که عاشقانه دوستش میدارد از سوی دیگر درگیر این جنگ هستند.
درخشانترین سکانس «چ» که بیتردید در ژانر فیلمهای جنگی ایران بیرقیب است در نگاه او رقم میخورد، سکانسی که به سکانس هلیکوپتر معروف شد؛ هلیکوپتری که هدف تیرهای دشمن قرار میگیرد و چند ثانیه نفسگیر را خلق میکند که انگار تا آخر جهان ادامه دارد و هرقدر به این پرده بزرگ سینما چشم میدوزی، تمام نمیشود تا نفست دوباره بالا بیاید.
زنی که همچونان زنان کرد دلاور است و هم مادر است و به زندگی احترام میگذارد.
از این شخصیتها اگر بگذریم، «چ» گویی پردهای از جنگ را به رویت باز میکند. دستکم من سراغ ندارم فیلمی را که این چنین نزدیک و بیپرده به فاجعهای که در خانه مردمان کردستان و بهویژه پاوه در آن سالها رخ داد، پرداخته باشد. «چ»، مثل چمران داستانش که بیشتر هوادار گفتوگوست و از جنگ تا آنجا که ممکن باشد، پرهیز میکند و از کشتن تا جایی که بتواند بیزار است، نشان میدهد که جنگ تا چه اندازه هولناک و خانمان برانداز و انسانسوز است که این ویژگیها را میتوان به همه ویژگیهای نازنین این فیلم افزود.
پس از ورود رییس جدید سازمان میراث فرهنگی به این سازمان
متن استعفای محمدعلی نجفی منتشر شد
گروه فرهنگ- بعد از گذشت چند روز از استعفای محمدعلی نجفی از ریاست سازمان میراث فرهنگی، روز دوشنبه، 14 بهمن متن استعفای وی در اختیار رسانهها قرار گرفت. متن استعفایی که تاریخ آن نشان از گرفته شدن این تصمیم بسیار پیش از این روزها دارد.
متن استعفا به شرح زیر است:
بسمالله الرحمن الرحیم
حضرت حجتالاسلام والمسلمین جناب آقای دکتر روحانی
رییس محترم و محبوب جمهوری اسلامی ایران
با تقدیم سلام؛
همانطور که قبلا به استحضار رساندهام، اینجانب خدمت در دولت جمهوری اسلامی ایران را نهتنها افتخار بلکه تکلیفی برای خویش میدانم و به خصوص در شرایط کنونی که انبوهی از مشکلات و چالشهای داخلی و خارجی کشور را احاطه کرده است و ملت بزرگ ایران برای عبور از این وضعیت دشوار بعد از خدای متعال به جنابعالی و یاران گرانقدرتان دل بستهاند، همکاری و همراهی با دولت از ضرورت و وجوب بیشتری برخوردار میباشد. براساس این اعتقاد، پس از پیشنهاد حضرتعالی مبنی بر پذیرش مسوولیت سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری امتثال امر کردم و در طول حدود پنج ماه گذشته در حد توان از هیچ کوششی برای سر و سامان بخشیدن به اوضاع سازمان و برنامهریزی جهت سوق دادن فعالیتها در راستای سیاستها و رویکردهای دولت تدبیر و امید دریغ نورزیدم و بحمدالله بخش عمدهای از معضلات سازمان در حال حل و فصل است اما متاسفانه از حدود دو ماه قبل مشکلات ناشی از بیماری قلبی و برخی فشارهای کاری تدریجا شدت یافته و عرصه را بر اینجانب تنگ نموده است.
در طول این مدت بنده تلاش کردم که این امر بر روند انجام امور تاثیر منفی ایجاد نکند و بر مدیریت سازمان خللی وارد نسازد اما اکنون بیم آن دارم که با ادامه این وضع و به علت ضعف جسمانی نتوانم مسوولیتهای مربوط را به نحو شایستهای به انجام برسانم و امانتی را که بر دوش گرفتهام به سلامت به سرمنزل مقصود برسانم و نهایتا به مجموعه فعالیتها و برنامههای سازمان لطمه وارد آید. لذا با کمال پوزش از اینکه ناگزیر از توفیق خدمت در کنار آن برادر بزرگوار و سایر برادران و خواهران عضو کابینه محروم میشوم، تقاضا دارم با انتخاب فرد شایسته و توانمندی برای انجام مسوولیتها و ماموریتهای سازمان، اینجانب را از این مسوولیت معاف فرمایید. بدیهی است که اینجانب براساس اعتقاد راسخ خود، در آینده نیز همچون گذشته و در حد توانایی جسمی و فکری خویش، در همکاری با دولت در هر سطحی که لازم و ضروری دانسته شود ذرهای تردید نخواهم کرد. از خداوند تبارک و تعالی توفیق روزافزون جنابعالی و دولت تدبیر و امید را در تحقق اهداف مقدس نظام جمهوری اسلام ایران مسالت دارم.
با احترام
محمدعلی نجفی
پانزدهم دیماه هزار و سیصد و نود و دو
نگاهی به فیلم «پایان خدمت» ساخته حمید زرگرنژاد از فیلمهای حاضر در بخش مسابقه «نگاه نو»
از پادگان که رفتم، جز وحشتم نیفزود!
فیلمهای خوب جشنواره همیشه از دل دوربین کارگردانهای فیلم اولی (نگاه نو) بیرون میآید. در نمونههای قدیمیتر «نفس عمیق» پرویز شهبازی مثلا. اغلب فیلمهای این بخش چهبسا بهتر از فیلمهای بخش اصلی (سودای سیمرغ) باشد. برای اینکه کارگردان فیلم بیشتر از آنچه سودای گرفتن سیمرغ داشته باشد، سودای ساختن یک فیلم خوب را داشته است. یک کارگردان جوان که بعد از هرگز، فرصتی یافته تا در میان زدوبندهای سینمایی بتواند محصول هنری خودش را عرضه کند.
فیلم خوب «پایان خدمت» بهکارگردانی حمید زرگرنژاد یکی از همین فیلمهای مهم امسال است. یک فیلم خوشساخت با درونمایهای تازه و بدون ادا و اطوارهای نامتناسب فرمی. این تازگی حتی در قاببندیهای دوربین فیلمبردار دیده میشود. قاببندهایی بکر و نماهایی شاعرانه که نظیرش را در هیچ فیلم ایرانی دیگری ندیدهام. یعنی کپیپیست شده نیست. فیلم با یکی از همین نماهای فوقالعاده شروع میشود. نمایی از یک پادگان نظامی با صدای سعید راد در حال حرف زدن با همسرش که معلم است و اظهار دلتنگی همسر از دوری او و اعتراض به 40 ساعت کار بیوقفه و مسوولیتپذیری بیش از اندازهاش...
سکانس بعدی سه تا سرباز داریم. دو سرباز ترکزبان و یک سرباز مشهدی که همگی بازی باورپذیر و شیرینی دارند. در فیلم اما با یکی از سربازهای ترکزبان بهنام پوریا سروکار داریم که از آن کاراکترهای جذاب و خاص و البته ماندگار سینمای ایران است. هر سه سرباز مسوول تحویل دختری دانشجو بهنام مینا هستند که او را با پسری (احتمالاً در وضعیتی نامناسب) دیدهاند و دختر دستگیر شده و پسر فرار کرده است. پسر نه دوست و همکلاسی خوبی بوده و نه عاشق دلباختهای... تنها قصد سوءاستفادهای کوتاهمدت از دختر را داشته و حالا قسر در رفته و حوصله دردسر هم ندارد. خبر دستگیری دختر به خانوادهاش داده شده، پدری متعصب و سنتی که دنبال اوست و آنطور که (احتمالا با کمی اغراق!) میگوید: «قصد کشتنش را دارد!.»
پوریا که از آن سربازهای جوان بامعرفت است و نظیرش در دنیای امروز کم پیدا میشود، دلش به حال دختر سوخته، دختر در انتظار مجازات نیروی انتظامی و بعد خانواده است. از حال کسی که فکر میکرده دوستش دارد، خبر ندارد و نمیداند چه تقدیر شومی در انتظار اوست. همه اینها حس ترحم سرباز مهربان و دلنازکی مثل پوریا را جلب میکند. این لطافت طبع در چهره پوریا مشخص نیست و همین فیلم را مرموزتر میکند. جلوتر که میرویم، متوجه میشویم که خیر! قضیه از احساس ترحم فراتر رفته و حالا با سرباز عاشقی طرف هستیم که حاضر است دو ماه خدمت باقیمانده از دوران سربازیاش را رها کند و با دختری که به او دل باخته است، پا به فرار بگذارد... شما قبلا چنین مضمون بکر و تازهای در سینمای ایران سراغ داشتهاید؟!
این تازه اول ماجراست. دختر بعد از فرار هنوز به همکلاسیاش امید و اعتماد دارد و برای همین چند باری میخواهد پوریا را رها کند و برود. در ادامه اما متوجه میشود نه تنها آن دوست همکلاسی دوستش ندارد و موضوع چیزی جز یک هوس کوتاهمدت و گذرا نبوده بلکه با آدم نامرد و دروغگویی طرف است که میتواند هر لحظه اشک او را دربیاورد!
در مقابل این کاراکتر پوریا را داریم که دختر با همه سرسختی و بهقول پوریا، «چموش!» بودنش به مرد بودن او گواهی میدهد. این اما بهقول فروغ «ابتدای ویرانی است». یک فرار بدون مجوز... آدمهای درمانده این قصه بهجایی رسیدهاند که حتی برای فرار کردن از تقدیر تلخ خودشان باید مجوز داشته باشند. یکی تهرانی و یکی ترکزبان. نمیخواهم در یک نگاه کلیشهای و اشتباه، سادگی و مهربانی پوریا را به قومیت او ربط بدهم. پوریا مهربان است، چون مهربان است! این به خودش ربط دارد. همانطور که بابکان (با بازی سعید راد) لهجه تهرانی دارد و بههمان اندازه دلسوز سرباز خودش است. دختر و پسر اگرچه در ظاهر هیچ شباهتی به همدیگر ندارند، اما حالا هر دو به ته خط رسیدهاند و احساس میکنند چیزی برای از دست دادن ندارند. این حس تفاهم با رها کردن پوریا و مینا در جادهای پرت توسط راننده تاکسی (با بازی طبقمعمول خوب رامین راستاد) بیشتر میشود. شب و سرما و صدای زوزه گرگها و بهقول حافظ قدمهایی که جز وحشت نمیافزایند. برای همین است که دختر ترجیح میدهد در میانه راه پسر را رها کند و مدام میگوید: «من به دهات شما نمیآم». این میتواند نماد درست و راستی باشد برای اختلاف فرهنگ بزرگی که میان آنهاست. یک دختر شهری و یک پسر دهاتی که بهشهادت پسر حتی بلد نیستند مثل همدیگر حرف بزنند، با یک زبان و با یک دل...
این قصه، قصه تنهایی است، قصهای که منجی ندارد. منجی هم اگر باشد، منجی تو نیست. آن منجی که تو میخواهی نیست. دختر رویاهای خودش را در آبادی این پسر متمول اربابزاده نمیبیند. روی تختهسنگی منتظر او مینشیند و پسر تنهایی به خانه میرود تا به وعدهاش عمل کند و با ماشین پدرش او را به شهر برساند. پسر اما دیر میرسد؛ مثل همه عاشقها. وقتی که دختر هر چیز از او به امانت داشته، روی تخته سنگ رها کرده و رفته است...
فیلم از زاویه دیدهای گوناگون روایت شده است بدون اینکه مخاطب را دچار گمراهی کند یا احساس فرمزدگی به او دست بدهد. پایان خدمت ساده و روان پیش میرود. با داستانی معین که البته نمیتوانی پایان غافلگیرانه آن را حدس بزنی. این شگفتی تنها در پایان فیلم نمود پیدا نکرده و لحظهبهلحظه فیلم پر از شگفتی و دنبالههای غیرقابل حدس است.
در فیلم کاراکتر منفی مطلق نداریم. منفیترین کاراکتر شاید همان پسرک دانشجو و همکلاس مینا باشد. منتها حتی وقتی خودت را در جایگاه آن پسر قرار میدهی، انرژی منفی مطلقی از او نمیگیری. با پسری طرف هستی که نمونهاش در همهجای شهر و دهات و کشور زیاد است. از آن پسرهای رند و زبانباز که به هر چمن که میرسند، گلی میچینند و میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند. مینا باید عاقلتر از این حرفها میبود و به او دل نمیبست. مابقی کاراکترها هم چنین وضعیتی دارند و در جایگاه خودشان قابل توجیه هستند. مثل راننده تاکسی که مسلما وقتی اسلحه سربازی پوریا را در آن مسیر پرت میبیند، حق دارد بترسد و برای همین بدون آسیب به آنها پا به فرار میگذارد. یا اگر مینا پسر را رها میکند و میرود، نشانگر قدرنشناسی او نیست.
مینا راه چاره دیگری پیش روی خودش نمیبیند. همیشه رودست خورده. همیشه بدی دیده؛ آن هم از طرف مردها. فرقی ندارد تعصب پدر و برادر باشد یا سوءاستفاده دوست همکلاسی. دیگر حتی اگر خودش بخواهد نمیتواند این عینک دودی را از چشمش بردارد بهخصوص که پوریا مشغول حرف زدن با پدرش است و ناخواسته گوشی تلفن همراهش را جواب نمیدهد. مینا ترجیح میدهد دنباله سرنوشت خودش را به ابهام و تلخی گره بزند، اما دیگر چشم انتظار پسر دیگری نماند. این قصه باید تلخ تمام میشد، با اشکهای مردانه و دردمندانه پسر که اصلا هندی نبود و مخاطب را متاثر میکرد.
با توضیحاتی که دادم حتما متوجه شدهاید که نظرم راجع به فیلمنامه فیلم چیست! یک فیلمنامه قوی و منسجم که نویسنده آن بهروز افخمی است. میتوانم اما با صراحت بگویم این موفقیت تنها مدیون افخمی نیست! اگر حتی خودش میخواست این فیلم را بسازد، با سابقهای که در چند سال اخیر از او بهیاد داریم، سوژه را هدر میداد!
وقتی فیلمنامه خوب باشد، کارگردانی خوب باشد، بازیگران هم طبیعتا خوب بازی میکنند. همه بازیگران فیلم پایان خدمت حرفهای بازی میکنند و زندگی و واقعیت بیرونی در درون بازی آنها جاری است. حالا چه فرقی میکند که نابازیگر باشند یا بازیگر تازهکار... یا بازیگر تئاتر باشند و پیشکسوت. مهم این است که همگی خوبند. در این میان بازی بازیگران نقش پوریا و مینا یعنی امیری جدیدی و هدی زینالعابدین بسیار درخشان است. گریهها و ضجههای دختر در جاده خوفناک اواخر فیلم نوید یک بازیگر زن آیندهدار را به سینمای ایران میدهد و اما بهترین بازی فیلم بدون هیچ تملق و اغراقی از آن جمشید مشایخی در نقش پدر پوریاست؛ پیرمرد متمولی که در آبادی خودش حسابی سرشناس بوده و این از وضع ظاهری خانه و ماشین و دیگر ظواهر زندگیاش مشخص است. جمشید مشایخی که در فیلم با زبان ترکی صحبت میکند، یکبار دیگر فرصت یافته تا در نقشی هرچند بسیار بسیار کوتاه، نشان بدهد که همچنان دود از کنده بلند میشود.
سعید آقاخانی روزهای بد را دَر میکند
ایسنا- تهیهکننده سریال نوروزی شبکه سه سیما از روند ساخت «روزای بد در» ابراز رضایت کرد و گفت: ساخت این سریال بدون شتابزدگی خوب پیش میرود.ایرج محمدی گفت: تصویربرداری سریال «روزای بد در» به کارگردانی سعید آقاخانی در لوکیشن مدرسه واقع در ازگل ادامه دارد و این روزها با مرحله تدوین همزمان شده است.وی ادامه داد: هومن برقنورد، مریم امیرجلالی، بیژن بنفشهخواه، مهرناز بیات، امیررضا میرآقا و مهران رجبی از جمله بازیگرانی هستند که اکنون در لوکیشن مدرسه یکی از دبستانهای منطقه ازگل جلوی دوربین سعید آقاخانی هستند.این سریال به کارگردانی سعید آقاخانی و تهیهکنندگی ایرج محمدی و مهران مهام هفته قبل در منطقه ازگل تهران کلید خورد و گروه در حال حاضر در مدرسهای در همین منطقه در حال تصویربرداری هستند.مراحل تدوین «روزای بد در» آغاز شده است و تدوین آن همزمان توسط حسین غضنفری انجام میشود.این سریال داستان سرایدار مدرسه و خانوادهاش را روایت میکند که در واپسین روزهای سال و در حالی که مقدمات مراسم عروسی پسرشان در همان مدرسه را فراهم میکنند، به یکباره با حکم بازنشستگی روبهرو میشود و باید خانه سرایداری را تخلیه کنند.
اهدای تندیس مهر به «شوالیه آواز ایران»
ایسنا- دومین مراسم اهدای تندیس مهر از سوی کمیسیون حقوق بشر کانون وکلای دادگستری استانهای کرمانشاه و ایلام یکشنبهشب برگزار شد. در این مراسم شهرام ناظری در میان تشویقهای بیامان کرمانشاهیان روی سن رفت و گفت: سالهاست که به دلیل مشکلات بسیاری همچون مجوزها و... من کمتر توانستهام در دیار خود حضور پیدا کرده و اجرای کنسرت داشته باشم.وی با بیان اینکه با روی کار آمدن دولت جدید نسیم خوشی از فرهنگ و هنر به مشام میرسد، افزود: امیدوارم با روی کارآمدن دولت جدید، شرایطی و امکاناتی مهیا شود که من بتوانم بیشتر به شهر و دیارم سر بزنم و کار موسیقی و دیگر فعالیتهای فرهنگی هنری را انجام دهم.شوالیه آواز ایران با بیان اینکه من در خواندن آواز خیلی خسیس هستم و تنها در کنسرتهای آماده و رسمی میخوانم، گفت: اما امشب برای شما همشهریانم میخوانم و...سپس شهرام ناظری به صورت زنده چند بیتی را برای مردم شهرش خواند که بسیار مورد تشویق قرار گرفت.در پایان این مراسم تندیس مهر سال 92 به پاس خدمات انسان دوستانه شهرام ناظری در برگزاری کنسرتهای خیرخواهانه برای جزامیهای مهاباد و کودکان سرطانی شین آبادی به او اهدا شد.
اجرای «ساعت شنی یا آب، خشت درچهار نگاه»
ایلنا- پرفورمانس- چیدمان مفهومی «ساعت شنی یا آب، خشت در چهار نگاه» به طراحی و کارگردانی آرش فنائیان تا بیست بهمنماه در گالری زمستان خانه هنرمندان اجرا خواهد شد.
این پرفورمانس که تلفیقی از هنرهای تجسمی، کورئوگرافی و موسیقی است، بر بسترهنرهای مفهومی طراحی شده و درقالب «هنراتفاق» کارگردانی میشود تا مخاطبان بتوانند در مواجهه با اثر؛ خود را به عنوان واریاسیونی ازکاردریابند.پرفورمانس- چیدمان مفهومی ساعت شنی اجرای خود را از پنجشنبه، سوم بهمن، در گالری زمستان خانه هنرمندان آغازکرده و طی اجراهای هفته اول با استقبال زیاد و بدون شرط مخاطبان همراه بوده است.تاکنون علاوه بر عموم مخاطبان و هنردوستان، چهرههای سرشناسی چون دکترحمیدرضا اردلان (موزیکولوگ)، جمشید حقیقتشناس (نقاش)، علی رضا نادری (نمایشنامه نویس) و ناصر پلنگی (نقاش) به دیدن این اثررفتهاند.علیرضا نادری درحین دیداراز این پرفورمانس متاثر از فضای اثر با ساز یکی از نوازندهها قطعهای را به آوازخواند و برتکه کاغذی که جزو این چیدمان بود برای این اثر نوشت: «و شرابی که در سکوت شما بود، نوشیدم.. کهنه بود و اصیل...».. ناصرپلنگی هم برکاغذی دیگراین پیغام را برای کارگردان نوشت: «صدای جادوی جاری در این فضا، نغمههای ناهید بود، که مهر را آفرید تا عشق جاری باشد».
فیلیپ سیمورهافمن درگذشت
مهر- فیلیپ سیمورهافمن، بازیگر مشهور آمریکایی و برنده اسکار در 46 سالگی درگذشت. بنا بر گزارشها این بازیگر شناخته شده یکشنبه به دلیل مصرف بالای دارو در آپارتمانش در نیویورک جان باخت.
جنازه فیلیپ سیمورهافمن که جایزه بهترین بازیگر مرد اسکار را برای بازی در نقش ترومن کاپوتی کسب کرده بود در حمام خانهاش و در حالی که یک سرنگ احتمالا هروئین در بازوی چپش بود، پیدا شد. به گفته پلیس، شش بسته خالی هروئین و دو بسته هنوز مصرف نشده در نقاط مختلف آپارتمان وی پیدا شد.
یکی از دوستانهافمن وقتی وی دنبال بچههایش نرفت، به پلیس زنگ زد.هافمن در گذشته برای ترک مواد مخدر بستری شده بود و به مدت 23 سال پاک زندگی کرد.
با این حال او در سال 2012 دوباره اسیر مواد شد و پس از آن یک دوره 10 روزه را برای پاک شدن پشت سر گذاشت.
وی سه فرزند دارد و شریک زندگیاش طراح لباس میمی اودانل است.هافمن که یکی از محبوبترین بازیگران نسل خود بود برای بازی در فیلم «جنگ چارلی ویلسون» در سال 2007، فیلم «شک» در سال 2008 و «استاد» در سال 2012 نیز نامزد دریافت اسکار نقش مکمل شده بود. او در سال 2000 برای فیلم «غرب واقعی»، در سال 2003 برای «سفر روز دراز به شب» و در سال 2012 برای «مرگ یک فروشنده» نامزد دریافت جایزه تونی شده بود.
جورج کلونی که باهافمن در «عید مارس» در سال 2011 همبازی بود درباره این واقعه گفت: هیچ چیز نمیتوان گفت. واقعا دردناک است.
حاتمیکیا عصبانی شد
ایرنا- ابراهیم حاتمیکیا در نشست خبری فیلم «چ» درباره این اثر سینمایی گفت که نزدیک سال 80 این ایده مطرح شد و حدود 10 تا 12 سال این موضوع در ذهن ما بود اما در نهایت در سه سال اخیر به سرانجام رسید.
وی با اشاره به اینکه این فیلم براساس یک واقعه شکل گرفته است، یادآور شد: این فیلم سه برابر یک اثر سینمایی عمر و وقت و انرژی ما را صرف خود کرد.کارگردان فیلم سینمایی درباره بازگشت خود به سینمای دفاع مقدس تاکید کرد: برخی چیزها مرا عصبانی میکند و اخیرا دیدم که داریوش مهرجویی نیز واکنشی داشته است. من لفظ بازگشت را نمیفهمم و این مرا عصبانی میکند اینقدر مرا در قابهای سخت خود جا ندهید من برخی مواقع دور و زمان نیز به این ژانر نزدیک میشوم که به معنای نزدیک یا دور شدن به یک حیطه نیست.
سعید راد، بازیگر این فیلم نیز در این نشست گفت: با تشکر خالی نمیتوانم از حاتمیکیا قدردانی کنم. وی ادامه داد: وقتی برای بازی در «چ» دعوت شدم دچار شعف شدم. قرار بود دست تنها کار کنم و وقتی به کیمیایی گفتم او گفت که چه شانسی داری.
سعید راد به احترام ابراهیم حاتمیکیا ایستاد و دست زد تا حاضران در نشست نیز اینکار را انجام دهند.