من مُردم و از این بابت خوشحالم...
***
10 سال پیش، دختر 13 ساله ساده بدقوارهای بودم؛ یک دیلاق به تمام معنا و آنقدر پخمه که آدمدزدهایی که بعد از ظهرهای خلوت سر بچهها شیره میمالند و با خوراکی خرشان میکنند، میتوانستند من را هم با پاستیل آلبالویی گول بزنند. در زندگیام همیشه از پذیرش این واقعیت سر باز زدم ولی حالا که مردهام، میتوانم به راحتی اعتراف کنم. اولین بار در همین سن با یک موتور سیجی 125 تصادف کردم. یکی از همانهایی که تلویزیون مدام تبلیغ میکرد و از نماهای مختلف نشان میداد. پس از گذشت سالها نمیتوانم بهطور قطع بگویم من مقصر بودم یا موتورسوار. تنها چیزی که از تصادف به خاطر دارم، حرکت سهمیوارم در هوا بود. انگار همه چیز در حال کش آمدن بود و من میان زمین و هوا معلق بودم و بعد برخورد تنم با آسفالت و صدای شکستن دستم و دیگر هیچ چیز در خاطرم نیست. به گواه شش ماهی که در کما بهسر بردم طی حادثه سرم به لبه جدول برخورد کرده بود. در یک روز تابستانی با آروغی ناگهانی از خواب بیدار شدم و همه کسانی را که در طول این چند ماه، تمام نگاهشان به انگشتهای دستم بود تا مثل فیلمها با تکان خوردن ملایمشان، فریاد بزنند: «انگشتاشو تکون داد! دکتر! پرستار! اون دستشو تکون داد!» ناامید کردم.
***
از لحظات پیش از مرگم چند چیز را خوب به خاطر دارم. یکی وَن گشت ارشاد که از پشت سرم رد میشد و من نگران شالم بودم که در اثر وزش باد، از میزان تماسش با سرم کاسته شده بود و دیگری چهره وحشتزده راننده اتوبوس که به پشتی صندلیاش چسبیده بود و گمان میکرد میتواند با این حرکت رو به عقب، اتوبوس را هم از حرکت بازدارد.
***
چند ماه بعد، حادثه بعدی کلید خورد. در اثر تصادف گذشته، برای بار دوم، دانشآموز پایه دوم راهنمایی بودم و امتحانات ترم اولم شروع شده بود. زمین یخ زده بود. وسط خیابان تعادلم را از دست دادم و به پشت افتادم. پرایدی به من نزدیک شد و مثل اینکه بخواهد سرعتگیری را بیهوا رد کند، از رویم رد شد. به طرز معجزهآسایی زنده ماندم. پنج ماه مثل مومیایی با بدن باندپیچی شده گوشه بیمارستان بودم. بعد از دفعه سومی که با کامیون حمل زباله تصادف کردم، دیگر به درسم ادامه ندادم. حوصله نداشتم سه ماه و نیم بعد، برای بار چهارم سر کلاس دوم راهنمایی بنشینم. آن هم فقط به این خاطر که دقیقا در میانه امتحانات خرداد، انحراف کامیون حمل زباله به سمت پیادهرو، من را راهی بیمارستان کرده بود. خوب به یاد دارم که چه عذاب مضاعفی را تحمل کردم. از یک طرف درد دست و پای شکسته و از طرفی دیگر بوی تعفن آشغالها. آرزو داشتم که راننده از محل حادثه فرار کند. اما او باوجدانی مثال زدنی، با چشمهای درشتش به من خیره شده بود و هرچند ثانیه یک بار حالم را میپرسید و تا جواب نمیدادم، دستبردار نبود.
پدرم برای تامین هزینههای درمان من به مشکل خورده بود. برای همین دنبال بیمهای میگشت که بخشی از هزینهها را بپردازد. حاصل این گشتوگذارها، پیدا کردن بیمه «حواس پرتی» بود که تمام اتفاقات ناشی از حواسپرتی را شامل میشد. کافی بود ثابت کنی اتفاق رخ داده به علت حواسپرتی فرد بیمه شده است تا بیمه بخش عمده هزینهها را بپردازد. بیمه در اثبات این مساله به شدت سختگیر بود ولی ثابت کردن این موضوع درباره من کار چندان سختی نبود. این بود که وقتی برای بار چهارم «از مدار خارج شدم»، پدرم بابت هزینههای بیمارستانم نگرانی نداشت. «از مدار خارج شدن» اصطلاح بینمکی بود که برادر بامزهام برای توصیف وضع من اختراع کرده و با استقبال خانواده مواجه شده بود.
***
آزاردهندهترین نکته پیش از مرگم، صدای بوق گوشخراش اتوبوس بود. من و راننده به چشمهای هم خیره شده بودیم و آنقدر همه چیز داشت به سرعت به وقوع میپیوست که هر دو توان حرکتیمان را از دست داده بودیم. فقط او به صورت ناخودآگاه دستش را روی بوق گذاشته و امیدوار بود من از جایم تکان بخورم و من که پاهایم در میانه خط ویژه قفل شده بود، آرزو داشتم راننده یادش بیاید میتواند به جای بوق از ترمز استفاده کند.
***
طولی نکشید «از مدار خارج شدن»هایم به یک شوخی در خانواده و فامیل بدل شد. همه عادت کرده بودند من را با دست و پای شکسته ببینند. با نصف بیمارستانهای تهران آشنا بودم و در فرصتهای اندکی که تا حدودی سالم بودم و میتوانستم در جمعهای فامیلی شرکت کنم، دورم جمع میشدند و از من میخواستند خاطره آخرین تصادفم را برایشان تعریف کنم. هم سن و سالهایم بزرگ میشدند و من تجربه روی تجربه میگذاشتم. پدرم در جمع فامیل برای شوخی، انگار که بخواهد هندوانهای را امتحان کند، چند تقه به سرم میزد و میگفت: «صدای خالی میده!» و همه با هم میخندیدیم. این اشارهای بود به مساله ترک تحصیلم و حتی نداشتن مدرک سیکل. در حالی که دیگران داشتند خودشان را برای کنکور آماده میکردند و به دانشگاه میرفتند. من عمرم را در بخش اورژانس و بیمارستانها سپری میکردم. اطلاعات پزشکی نسبتا خوبی داشتم و به تجربه از خلال صحبتهای دکترهایم با چند اصطلاح پزشکی آشنا شده بودم. بعد از تصادف یازدهم بود که خانوادهام، طی تماسی تلفنی اعلام کردند حوصله مراجعه به بیمارستان را ندارند و هر وقت خوب شدم، میتوانم روی تسویهحساب با بیمارستان رویشان حساب کنم. دیگر غیبتهای هفتگی و بعضا ماهانهام برای همه عادی شده بود. این اواخر برای تسویهحساب کسی به بیمارستان نمیآمد. پدرم هزینهها را برایم کارت به کارت میکرد. در محاسباتی که در این روزهای آخر انجام دادم، دریافتم طی 10 سال گذشته نزدیک به شش سال از عمرم را روی تخت بیمارستان سپری کردهام. عذابآور این بود که عملهای جراحی متعدد و بیهوشیها، حواسپرتیهایم را تشدید میکرد و همین زمینهساز تصادف بعدی میشد. در غالب مواقع احساس منگی میکردم. به سرم چند ضربه میزدم که ببینم واقعا صدای خالی میدهد یا نه ولی از آنجایی که نمیتوانستم بین صدای جسم پر و خالی تمایز قائل شوم، امتحان بینتیجه میماند.
***
میان خط ویژه، برای اولینبار در زندگیام، یک لحظه زودتر از راننده به خود آمدم. انگار قفل پاهایم باز شده بود. اولین قدم را که برداشتم، جسم لیزی را زیر کفشم احساس کردم و به هوا پرت شدم. در حین زمین خوردنم توانستم جسم لیز را که پوست موز چروکیدهای بود، شناسایی کنم. اگر کارشناس بیمه پوست موز را میدید، بیمه «حواسپرتی» شامل حالم نمیشد و این بدشانسی بزرگی بود. خیلی دیر شده بود و کاری از دستم ساخته نبود. همینطور که به پشت روی زمین افتاده بودم، از گوشه چشم چرخهای اتوبوس را میدیدم که به سرم نزدیک میشدند. چرخها آنقدر نزدیک بودند که میتوانستم شیارهایشان را به وضوح ببینم و نفس گرم اتوبوس را احساس کنم. چرخ دقیقا از روی سرم رد میشد. حیف که هیچوقت نتوانستم بفهمم پر است یا خالی.
تقدیم اجرای «شکلک» به زیباکلام و زنجانپور
گروه فرهنگ- نمایش «شکلک» نوشته نغمه ثمینی و به کارگردانی کیومرث مرادی شامگاه سهشنبه ششم اسفندماه 92 به صادق زیباکلام و اکبر زنجانپور تقدیم شد. پیش از شروع این نمایش کارگردان به روی صحنه رفت و با بیان این جمله که: «اجرای امشب را میخواهم به دو عزیز تقدیم کنم.
اولین نفر کسی است که دهه 70 یواشکی به کلاسهای او در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران میرفتم و وقتی از من میپرسید تو چرا از دانشگاه هنر به اینجا میآیی پاسخ من این بود که میخواهم از شما گفتوگو یاد بگیرم... روشنفکر عزیزی که امشب در جمع ماست «صادق زیبا کلام» و دومین نفر استاد عزیزیست که همواره از او روی صحنه آموختهام استاد اکبر زنجانپور.
«شکلک» با همراهی «موسسه فرهنگی هنری کارنامه» و با بازی پانتهآ بهرام، امیر جعفری، ستاره پسیانی و نوید محمدزاده روی صحنه میرود.
از دیگر عوامل شکلک میتوان به پیام فروتن (طراح صحنه)، آوا سلطانی عرب شاهی(طراح لباس)، امیر اسمی (طراح پوستر و بروشور)، حیدر ساجدی(آهنگساز)، نورالدین حیدری ماهر (مدیر تولید و برنامهریز)، رکسانا بهرام، بهزاد مرتضوی، محمدرضا ایمانیان (گروه کارگردانی)، آوا فیاض
(مدیر تبلیغات و روابط عمومی)، عسل عباسیان (مشاور امور رسانهای)، جواد پولادی (مدیر صحنه) و مارال یکدل (دستیار لباس) از دیگر عوامل شکلک هستند.این اثر در اجرای قبلی 10 سال پیش مورد استقبال منتقدان نیز قرار گرفته و جایزه بهترین متن نمایشی و بهترین بازیگری زن را برای بازی پانتهآ بهرام دریافت کرد. گفتنی است، این نمایش در اجرای کنونی خود، پرفروشترین اثر نمایشی امسال تالار شمس موسسه اکو بوده است.
«شکلک» از هشتم بهمنماه با همراهی موسسه فرهنگی هنری کارنامه هر شب ساعت 20 درتالارشمس به آدرس: خیابان موحددانش (اقدسیه)، شرق به غرب بعد از آجودانیه، کوچه نیلوفر، پلاک 3 اجراشده و علاقهمندان میتوانند جهت خرید اینترنتی بلیت به سایتهای تیوال (tiwall.com) و تئاترتیکت (theaterticket.ir) مراجعه کنند.
نگاهی به کاندیداهای اسکار(4): فیلم «یاسمن آبی» (Blue Jasmine) ساخته وودی آلن: با گذشتهام چه کار کنم؟!
«زنی تنها در آستانه فصلی سرد»، زنی غمگین در آستانه فروپاشی، زنی مردد. شکستخورده و از اسب افتاده. زنی که حتی از دیدار فرزند خودش محروم است. چقدر شبیه زندگی فروغ فرخزاد. با همان اندازه غمانگیزی؛ «جزمین» زنی با همان اندازه عصیان...
فیلم آخر وودی آلن اگرچه بسیار نامریی؛ باز هم از نگاه طنزآمیز او برخوردار است اما در ژانر درام قرار میگیرد. وودی آلن اینبار سراغ یک موضوع روانشناسانه رفته و اساس کار خود را نمایشنامهای از تنسی ویلیامز با عنوان «تراموایی بهنام هوس» قرار داده اما در بخش فیلمنامه اصلی
(و نه اقتباسی) نامزد دریافت جایزه در اسکار 2014 است، یعنی داوران آنقدر به اصالت آثار وودی آلن اعتقاد دارند که تاثیر یافتن او از نوشتههای نویسندگان مشهور را دلیلی برای اقتباسی خطاب کردن فیلمنامه فیلم تازه او نمیدانند. این همان نمایشنامهای است که بهرام توکلی نیز امسال فیلم خوب «بیگانه» را براساس آن ساخته بود؛ البته با ذکر منبع! منتها متاسفانه با استقبال داوران مواجه نشد.
قصه خواهری که بعد از سالها آن هم زمانی که به بنبست مالی رسیده به یاد خواهرخواندهاش میافتد و برای کمک گرفتن از او به شهر محل سکونتش میرود. جینجر، خواهر جزمین
(با بازی کمنظیر سالیهاوکینز) دنیای متفاوتتری نسبت به خواهر بزرگتر خودش دارد.
آنقدر متفاوت که در همان روزهای اول با خواهرش به مشکل برمیخورد و مُدام با او درحال جروبحث کردن است. نگاه جزمین و جینجر به زندگی، عشق و مادیات آنقدر از هم فاصله دارد که سرانجام باعث ترک جزمین از خانه جینجر میشود.
جزمین خسته است. دلشکسته است و بعد از خودکشی شوهرش دچار بیماری اعصاب شده. چیزی که خواهرش، فرزندانی که از شوهر قبلیاش دارد و نامزد تازهاش مُدام به او یادآوری میکنند و باعث ناراحتی او میشوند.
مثل وقتی که بچههای خواهرش در رستوران به او میگویند:
«مامان گفته شما دیوونهاین!» و او با بغض تایید میکند و میگوید:
«راست گفته! منو در حال حرف زدن با خودم توی خیابون گرفتن و بهم دارویی به اسم ادیسون دادن. میدونین ادیسون چیه؟! شوک الکتریکی...». با اینهمه جزمین نمیخواهد امید خودش را از دست بدهد. نمیخواهد باور کند زندگی او کاملا تغییر کرده است. او یک ایدهآلگراست و نمیتواند قبول کند که بعد از آن زندگی متمول، حالا برای چندرغاز پول، منشی یک دندانپزشک فاسد بشود. بیشتر دلش میخواهد وارد رابطه تازهای برای ازدواج بشود، اما دروغ؛ از همان «دروغ»های فیلمهای اصغر فرهادی، تمام نقشههای او را نقش بر آب میکند.
فیلم از جهاتی به «گذشته»ی اصغر فرهادی شباهت دارد. تنهایی، سرگردانی و شکستخوردگی زن در زندگی گذشته و امید به ساختن حال و آیندهای که بزرگترین موانع آن همان سد گذشته است. دردهای جزمین، از جنس دردهای مارین است. دردهایی که حتی فرزندان آنها باورش ندارند و درکش نمیکنند.
وودی آلن بزرگ هم نمیخواهد برای تغییر سرنوشت کاراکتر فیلم خودش کاری کند و اتفاقا بههمینعلت پایان فیلم از منطق روایی برخوردار است و هندی نشده! کارگردان کبیر در آخر جزمین را پریشان و سرگردان و تنهاتر از همیشه روی صندلی یک پارک نشان میدهد که دوباره مشغول حرف زدن با خودش شده و حتی زن غریبهای که روی صندلی کنار او نشسته و مشغول روزنامه خواندن است، با دیدن او میترسد و پارک را ترک میکند.
بازی کیت بلانشت آنقدر قدرتمند و قابلباور است که علاوه بر جایزه گلدن گلوب، جایزه بفتا
(که اصلا قابل پیشبینی نیست!) را نیز به خودش اختصاص داد. او حالا بعد از هنرنماییهایش در فیلم «هوانورد» مارتین اسکورسیزی و «بابل» آلخاندرو گونزالز اینیاریتو، بار دیگر نشان داد که از تواناییهای خارقالعادهای برخوردار است و بهاحتمال زیاد اُسکار بهترین بازیگر زن امسال را نیز به خودش اختصاص خواهد داد.
فیلم آخر وودی آلن عاطفیترین فیلم این فیلمساز دوستداشتنی است اما با این وجود در بخش کارگردانی و بهترین فیلم اسکار 2014 نامزد دریافت جایزه نشده که باید آن را بهحساب کجسلیقگیهای گاه و بیگاه این جشنواره دانست.
فرهادی نشان عالی هنر و ادبیات فرانسه را میگیرد
ایسنا- اصغر فرهادی نشان عالی هنر و ادبیات فرانسه را از وزیر فرهنگ این کشور دریافت میکند، این نشان، پنجشنبه (هشتم اسفندماه - 27 فوریه) طی مراسمی با حضور اورلی فیلیپتی، وزیر فرهنگ کشور فرانسه به دلیل خلاقیتهای هنری و تاثیر فرهادی بر هنر و ادبیات فرانسه و سراسر جهان به این کارگردان اهدا میشود. انجمن هنر و ادبیات فرانسه در سال 1957 توسط وزیر وقت فرهنگ فرانسه، با هدف شناسایی آثار مهم و تاثیرگذار هنری و ادبی تاسیس شد. این انجمن هر ساله، سه مدال مختلف را به چهرههای تاثیرگذاری ادبی و هنری اهدا میکند. اصغر فرهادی، کارگردان ایرانی برگزیده اسکار آخرین فیلمش را با نام «گذشته» در فرانسه ساخت. او در کارنامه هنریاش ساخت فیلمهای «جدایی نادر ازسیمین»،«درباره الی»، «رقص در غبار»، «چهارشنبهسوری»، «شهرزیبا» را دارد که موفقیتهای جهانی داشتهاند.
اکران نسخه جدید معراجیها
ایسنا- با سپری شدن یک هفته از اکران عمومی، علی سرتیپی از اکران نسخه جدید فیلم «معراجیها» با تغییر در تایم فیلم خبر داد.
مدیرعامل موسسه پخش «فیلمیران»در گفتوگویی بیان کرد: فیلم «معراجیها» به کارگردانی مسعود دهنمکی از روز جمعه تا شامگاه ششم اسفندماه با اکران فقط در چهار سینما 70 میلیون تومان فروش داشته است، اما از هفتم اسفندماه نسخه جدیدی از آن، با افزوده شدن 20 سینمای دیگر در تهران به نمایش درآمد.وی در اینباره توضیح داد: این فیلم با تدوین و صداگذاری دوباره تغییرات داشته و علاوه بر موسیقی، پایان آن نیز در نسخه جدید تغییر کرده است.به گفته این پخشکننده، نسخه جشنوارهای «معراجیها» 117 دقیقه بود که اکنون با زمان، 106 دقیقه اکران میشود. سرتیپی اضافه کرد: به جز نسخه دیجیتال برای نمایش در سینماهایی که مجهز به این سیستم نیستند، نسخه 35 میلیمتری هم آماده شده است و از فردا سینماهای دیگری هم به چرخه اکران این فیلم اضافه میشود.وی گفت: همچنین از هشتم اسفندماه نمایش «معراجیها» در 50 سینمای شهرستان آغاز میشود.
اظهارنظر شهرام ناظری درباره آلبوم پسرش
مهر- آلبوم «بُعد یازدهم» نخستین اثر از پروژه «سمفونی رومی» قرار است صورت همزمان در ایران و جهان منتشر شود که کمپانی SONY برای اولینبار حاضر شده یک اثر از خاورمیانه را به صورت جهانی در تاریخ 19 اسفندماه منتشر کند.«بُعد یازدهم» که بیش از چهار سال برای خلق آن زمان و انرژی صرف شده با حضور چهرههای بزرگی چون دیپاک چوپرا (فیلسوف بزرگ جهان)، استاد شهرام ناظری و جمعی از نوازندههای سرشناس جهانی، توانسته توجه رسانهها را به خود جلب کند.در این بین شوالیه آواز ایران در نخستین اظهارنظر رسمی درباره این آلبوم اعتقاد دارد: مهمترین نکته این آلبوم به نظر من دست اول بودن آن است. ایده و محتوای اورجینالی که وقت، انرژی و تفکری عجیب برایش صرف شده است. مخصوصا در این دوره اکثر کارها آسان طلب و راحت طلب شده و عمده کارها، اقتباسی از فکر دیگران است یا ایدههای بقیه. اما درباره این اثر اعتقاد دارم شبیهاش را قبلا نشنیدهایم و همین موضوع شاخصه اصلی آن است.